مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند

مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند ساده لوحان که در کعبه و بتخانه زدند

ادامه مطلب

مصرع برجسته‌ام دیوان موجودات را

مصرع برجسته‌ام دیوان موجودات را زود می‌آیم به خاطر، گر فراموشم کنند

ادامه مطلب

من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست

من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد؟

ادامه مطلب

منمای به کوته نظران چهرهٔ خود را

منمای به کوته نظران چهرهٔ خود را از آه من ای آینه رخسار حذر کن

ادامه مطلب

می‌خورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز

می‌خورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز سیل زنجیر جنون سر به بیابان ندهی

ادامه مطلب

می‌کند مستی گوارا تلخی ایام را

می‌کند مستی گوارا تلخی ایام را وای برآن کس که می‌آید درین محفل به هوش

ادامه مطلب

نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم

نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم چو غنچه‌ای که به فصل خزان گشاده شود

ادامه مطلب

نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست

نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار

ادامه مطلب

نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم

نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم

ادامه مطلب

نه لباس تندرستی، نه امید پختگی

نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است

ادامه مطلب

نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه

نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه سرزمینی که زمین‌گیر توان گردیدن

ادامه مطلب

نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی

نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی دیگران آبند و ما ریگ ته جوی توایم

ادامه مطلب

هر چند از بلای خدا می‌رمند خلق

هر چند از بلای خدا می‌رمند خلق دل را به آن بلای خدا داده‌ایم ما

ادامه مطلب

هر که می‌بیند چو کشتی بر لب ساحل مرا

هر که می‌بیند چو کشتی بر لب ساحل مرا می‌نهد از دوش خود، بار گران بر دل مرا

ادامه مطلب

همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من

همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من به مژگان گرچه از راه عزیزان خار می‌چینم

ادامه مطلب

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست

ادامه مطلب

یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج

یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج آسایش منزل نبود در سفر ما

ادامه مطلب

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد چاک شد چون دانهٔ گندم دل اولاد او

ادامه مطلب

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم بودم ز بت پرستان، تا از خودی نرستم

ادامه مطلب

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم از دست روزگار برون چون دعا شدم

ادامه مطلب

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد عمر بال افشانی ما تا لب بام است و بس

ادامه مطلب

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟ گر شمع پیش پای نمی‌داشت نور عشق

ادامه مطلب

از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس

از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس خلوتی چون غنچهٔ تصویر می‌باید مرا

ادامه مطلب

آسمان آسوده است از بیقراری‌های ما

آسمان آسوده است از بیقراری‌های ما گریهٔ طفلان نمی‌سوزد دل گهواره را

ادامه مطلب

امید دلگشاییم از ماه عید نیست

امید دلگشاییم از ماه عید نیست این قفل بسته، گوش به زنگ کلید نیست

ادامه مطلب

آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی

آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی خوردنش خون دل و ماندن او دردسرست

ادامه مطلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب

ادامه مطلب

ای نسیم پیرهن بر گرد از کنعان به مصر

ای نسیم پیرهن بر گرد از کنعان به مصر شعله شوق مرا حاجت به دامان تو نیست

ادامه مطلب

با تهی‌چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟

با تهی‌چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را

ادامه مطلب

با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من

با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من بر سر ره چون کلید اهل فال افتاده‌ام

ادامه مطلب

بر جگر سوختگانی که درین انجمنند

بر جگر سوختگانی که درین انجمنند سینهٔ گرم مرا حق نفس بسیارست

ادامه مطلب

بر گشاد دل من دست ندارد تدبیر

بر گشاد دل من دست ندارد تدبیر به دریدن مگر این نامه ز هم باز شود

ادامه مطلب

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر چنان رود که دل مور را نیازارد

ادامه مطلب

بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست

بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم

ادامه مطلب

به آهی می‌توان دل را ز مطلبها تهی کردن

به آهی می‌توان دل را ز مطلبها تهی کردن که یک قاصد برای بردن صد نامه بس باشد

ادامه مطلب

به دست تهی می‌گشایم گرهها

به دست تهی می‌گشایم گرهها ز کار سیه روزگاران چو شانه

ادامه مطلب

به ما حرارت دوزخ چه می‌تواند کرد؟

به ما حرارت دوزخ چه می‌تواند کرد؟ اگر ز ما نستانند چشم گریان را

ادامه مطلب

بهشت بر مژه تصویر می‌کند مهتاب

بهشت بر مژه تصویر می‌کند مهتاب پیاله را قدح شیر می‌کند مهتاب

ادامه مطلب

بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان

بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم

ادامه مطلب

پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست

پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا

ادامه مطلب

پیش ازین، بر رفتگان افسوس می‌خوردند خلق

پیش ازین، بر رفتگان افسوس می‌خوردند خلق می‌خورند افسوس در ایام ما بر ماندگان

ادامه مطلب

تا می‌توان گرفتن، ای دلبران به گردن

تا می‌توان گرفتن، ای دلبران به گردن در دست و پا مریزید، خون حلال ما را

ادامه مطلب

تو پا به دامن منزل بکش که تا دامن

تو پا به دامن منزل بکش که تا دامن هزار مرحله دارد شکسته‌پایی ما

ادامه مطلب

جایی نمی‌روی که دل بدگمان من

جایی نمی‌روی که دل بدگمان من تا بازگشتن تو به صد جا نمی‌رود

ادامه مطلب

جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار

جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار که در بهشت حلال است باده نوشیدن

ادامه مطلب

چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری

چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری که آزادی کند دلگیر، اطفال دبستان را

ادامه مطلب

چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد؟

چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد؟ مرا که عمر به زندان گذشت و چاه تمام

ادامه مطلب

چو شد زهر عادت، مضرت نبخشد

چو شد زهر عادت، مضرت نبخشد به مرگ آشنا کن به تدریج جان را

ادامه مطلب

چون به داغ غربت من دل نسوزد سنگ را؟

چون به داغ غربت من دل نسوزد سنگ را؟ خال موزونم که بر رخسار زشت افتاده‌ام

ادامه مطلب

چون کمان و تیر، در وحشت سرای روزگار

چون کمان و تیر، در وحشت سرای روزگار تا به هم پیوسته‌ایم از هم جدا افتاده‌ایم

ادامه مطلب