مهدی اخوان ثالث
راستی، ای وای، آیا
راستی، ای وای، آیا دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند جهانی سیاهی با دلم تا چهها کند بیامد که باز آن تیره مفرش…
شکار (یک منظومه)
شکار (یک منظومه) ۱ وقتی که روز آمده، اما نرفته شب صیاد پیر، گنج کهنسال آزمون با پشتواره ای و تفنگی و دشنهای ناشسته رو،…
قصه شهر سنگستان
قصه شهر سنگستان دو تا کفتر نشستهاند روی شاخهٔ سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در دامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با…
مردُم! ای مردُم
مردُم! ای مردُم مردم! ای مردم من همیشه یادمست این، یادتان باشد نیم شبها و سحرها، این خروس پیر میخروشد، با خراش سینه میخواند گوشها…
آخر شاهنامه
آخر شاهنامه این شکسته چنگ بی قانون رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر گاه گویی خواب میبیند خویش را در بارگاه پر فروغ مهر طرفه…
به مهتابی که به گورستان می تابید
به مهتابی که به گورستان می تابید ۱ حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار باید بر این ویرانه محزون بتابی وز هر کجا…
چه آرزوها
چه آرزوها درآمد چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چه ها که میبینم و باور ندارم چه ها،چه ها، چه ها، که میبینم…
رباعی 2
رباعی 2 گر زری و گر سیم زراندودی، باش گر بحری و گر نهری و گر رودی باش در این قفس شوم، چه طاووس چه…
شمعدان
شمعدان چون شمعم و سرنوشت ِ روشن، خطرم پروانهٔ مرگ پر زنان دور سرم چون شرط ِ اجل بر سر از آتش تبرم خصم افکند…
قصیده
قصیده ۱ همچو دیوی سهمگین در خواب پیکرش نیمی به سایه ، نیم در مهتاب درکنار برکهٔ آرام اوفتاده صخرهای پوشیده از گلسنگ کز تنش…
نغمهٔ همدرد
نغمهٔ همدرد آینهٔ خورشید از آن اوج بلند شب رسید از ره و آن آینهٔ خرد شده شد پرکنده و در دامن افلاک نشست تشنهام…
آن بالا
آن بالا داشتم با ناهار یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه زهر مارم میکردم مزهام لب گزهای تلخ و گس ِ با…
به دیدارم بیا هر شب
به دیدارم بیا هر شب به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای…
چون سبوی تشنه
چون سبوی تشنه از تهی سرشار جویبار لحظهها جاری ست چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ دوستان و دشمنان را…
رباعی
رباعی خشکید و کویر لوت شد دریامان امروز بد و بدتر از آن فردامان زین تیره دل دیو سفت مشتی شمر چون آخرت یزید شد…
شهابها و شب
شهابها و شب ز ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر در چاه ِ بیم، امید به ماه…
کاوه یا اسکندر؟
کاوه یا اسکندر؟ موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نوا افتاده است چشمههای شعلهور خشکیدهاند آبها از آسیا افتاده است در مزار آباد…
ناژو
ناژو دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد وز معبر قوافل ایام رهگذر با میوهٔ همیشگیاش، سبزی مدام ناژوی سالخورد فرو هشته…
اندوه
اندوه نه چراغ چشم گرگی پیر نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه مانده دشت بیکران خلوت و خاموش زیر بارانی که ساعتهاست میبارد در…
بی سنگر
بی سنگر در هوای گرفتهٔ پاییز وقت بدرود شب، طلوع سحر پیلهاش را شکافت پروانه آمد از دخمهٔ سیاه به در بالها را به شوق…
حالت
حالت آفاق پوشیده از فر بیخویشی است و نوازش ای لحظههای گریزان صفای شما باد دمتان و ناز قدمتان گرامی، سلام! اندر آیید این شهر…
روز و شب
روز و شب روز آفاق ِ عاج خواند سرودی شب اقالیم ِ آبنوش شنفتند سایه در سایه سحرهای شبانه تن در امواج گیسوی تو نهفتند…
صبح
صبح چو مرغی زیر باران راه گم کرده گذشته از بیابان شبی چون خیمهٔ دشمن شبی را در بیابانی – غریب اما – به سر…
کتیبه
کتیبه فتاده تخته سنگ آن سوی تر، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با…
نماز
نماز باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ذاتها با سایههای خود هم اندازه خیره در آفاق و اسرار عزیز شب چشم من بیدار…
آنک! ببین
آنک! ببین اوصاف ِ این همیشه همان، تا که بودهام از بی غمان ِ رنگ نگر، این شنودهام: بر لوح ِ دودفام ِ سحر، صبح…
بیمار
بیمار بیمارم، مادر جان میدانم، میبینی میبینم، میدانی میترسی، میلرزی از کارم، رفتارم، مادر جان میدانم، میبینی گه گریم، گه خندم گه گیجم، گه مستم…
خفتگان
خفتگان خفتگان نقش قالی، دوش با من خلوتی کردند رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور…
روشنی
روشنی ای شده چون سنگ سیاهی صبور پیش دروغ همه لبخندها بسته چو تاریکی جاویدگر خانه به روی همه سوگندها من ز تو باور نکنم،…
غزل ۱
غزل ۱ بادهای هست و پناهی و شبی شسته و پاک جرعهها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک نم نمک زمزمه واری، رهش اندوه…
گرگ هار
گرگ هار گرگ هاری شدهام هرزه پوی و دله دو شب درین دشت زمستان زدهٔ بی همه چیز میدوم، برده ز هر باد گرو چشمهایم…
نظاره
نظاره ۱ با نگهی گمشده در کهنه خاطرات پهلوی دیوار ترک خوردهای سپید بر لب یک پله چوبین نشستهام با سری آشفته، دلی خالی از…
آن پنجره
آن پنجره امشب چو ز شب اغلبی سر آید و آفاق لب از گفت و گو ببندد تا از پس ِ آن قلهٔ جنوبی فانوس…
پاسخ
پاسخ چه میکنی؟ چه میکنی؟ درین پلید دخمهها سیاهها، کبودها بخارها و دودها؟ ببین چه تیشه میزنی به ریشهٔ جوانیت به عمر و زندگانیت به…
داوری
داوری هر که آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب ز آن چه حاصل، جز دروغ و…
زمستان
زمستان سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا…
غزل ۲
غزل ۲ تا کند سرشار شهدی خوش هزاران بیشهٔ کندوی یادش را میمکید از هر گلی نوشی بی خیال از آشیان سبز، یا گلخانهٔ رنگین…
گزارش
گزارش خدایا! پر از کینه شد سینهام چو شب رنگ درد و دریغا گرفت دل پاکروتر ز آیینه ام دلم دیگر آن شعلهٔ شاد نیست…
ناگه غروب کدامین ستاره؟
ناگه غروب کدامین ستاره؟ با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست با ابرها و نفس دودهایش تاریک و سرد و مه آلود کرده ست و…
آنگاه پس از تندر
آنگاه پس از تندر نمیدانی چه شبهایی سحر کردم بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من در خلوت خواب گوارایی و آن گاهگه…
پرستار
پرستار شب از شبهای پاییزی ست از آن همدرد و با من مهربان شبهای اشک آور ملول و خسته دل گریان و طولانی شبی که…
در آن لحظه
در آن لحظه در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم کلاغی روی بام خانهٔ همسایهٔ ما بود و بر چیزی، نمیدانم چه،…
زندگی
زندگی بر زمین افتاده پخشیده ست دست و پا گسترده تا هر جا از کجا؟ کی؟ کس نمیداند و نمیداند چرا حتی سالها زین پیش…
غزل ۳
غزل ۳ ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظههای پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من ای شط شیرین پر شوکت من ای…
گفت و گو
گفت و گو … باری، حکایتی ست حتی شنیدهام بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل هر جا که مرز بوده و خط، پاک…
هر کجا دلم بخواهد
هر کجا دلم بخواهد چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی خواندی مرا به بستر وصل خودی پری هر جا دلم بخواهد من دست…
ارمغان فرشته
ارمغان فرشته با نوازشهای لحن مرغکی بیدار دل بامدادان دور شد از چشم من جادوی خواب چون گشودم چشم، دیدم از میان ابرها برف زرین…
پارینه
پارینه چون سبویی ست پر از خون، دل بی کینهٔ من این که قندیل غم آویخته در سینهٔ من ندهد طفل ِ مرا شادی و…
خفته
خفته آمد به سوی شهر از آن دور دورها آشفته حال باد سحرخیز فرودین گفتی کسی به عمد بر آشفت خاکدان زان دامنی که باد…
ساعت بزرگ
ساعت بزرگ یادمان نمانده کز چه روزگار از کدام روز هفته، در کدام فصل ساعت بزرگ مانده بود یادگار لیک همچو داستان دوش و دی…