متفرقات – صائب تبریزی
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را هدف از تیر باران سینه پر رخنه…
بر سر خوان امل دست هوس می بندم
بر سر خوان امل دست هوس می بندم در شکرزار، پر و بال مگس می بندم شوق در هیچ مقامی نکند آسایش در گلستانم و…
آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است
آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است خاکستر سپند، جلای تو می دهد
اول علاج ما به نگاه کشند کن
اول علاج ما به نگاه کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن از صد یکی به سوز نهانی نمی رسد ای کمتر از سپند،…
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار خوش وصالی قسمت بلبل شد از جوش بهار از در گلشن به دشواری برون می آورد بس…
از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای
از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده ای بازای سرچشمه خورشید، طوفان کرده ای گر چه شمشیر ترا سنگ فسان در کار نیست خواب سنگین…
احوال دل خسته به اغیار مگویید
احوال دل خسته به اغیار مگویید حال سرشوریده به دستار مگویید در خلوت دل رشته جان موی دماغ است اینجا سخن از سبحه و زنار…
وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد
وقت شد تا لشکر خط ماه تا ماهی کشد ماجرای دل به زلف او به کوتاهی کشد هر کجا حرفی ازان چاک گریبان بگذرد قصه…
هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد
هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد جز دل ما که به ناداده قناعت دارد قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز مصرع…
نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟
نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟ که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد شدم خاک و نیامد بر سر خاکم…
ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد
ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد اشک شور من نمک در دیده پیمانه کرد تازه شد زخم هواداران، مگر باد صبا زلف مشکین ترا…
می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود ای مه عید کجا گم…
مس وجود مرا درد کیمیا باشد
مس وجود مرا درد کیمیا باشد طلای بی غش من درد بی دوا باشد حصار عافیت من شده است درویشی دعای جوشن من نقش بوریا…
ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم
ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم یک ناله زنجیر به دنیا نفروشیم تنگ است سواد نظر مردم عالم تا جنس فراوان نشود ما نفروشیم
گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا
گل روی تو چو شبنم نگران ساخت مرا خار در پیرهن چشم تر انداخت مرا سرکشی از نمد فقر نکردم، به چه جرم سایه بال…
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن ما چو گل با سینه صد چاک…
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟
کسی تا کی برای رزق دل بر آسمان بندد؟ به جاب آب، آب رو به جوی کهکشان بندد ز بس تلخ است کامم از حدیث…
قانع به جرعه نیست لب میگسار ما
قانع به جرعه نیست لب میگسار ما میخانه را به آب رساند خمار ما ای جلوه نسیم ترحم چه کوتهی است در غنچه زنگ بست…
غافل ز سیر عالم انوار مانده ای
غافل ز سیر عالم انوار مانده ای در عقده بزرگی دستار مانده ای گم کرده ای چو شعله ره بازگشت خویش در زیر دست و…
صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما
صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما دم شمشیر بود صیقل آیینه ما بی قدح راه به غیب دهن خود نبریم عالم آب بود…
شراب روز دل لاله را سیه دارد
شراب روز دل لاله را سیه دارد چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد به داد و عدل بود خسروی، نه طبل و…
سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است
سجده گاه بوسه من نقش پای او بس است دست پیچ حسرتم زلف رسای او بس است از لب شیرین چه می خواهند خون کوهکن؟…
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است صبح نشاط در ته دامان گرفته است از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟ ما را میان بادیه باران…
ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد
ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد غرور حسن دارد غافل از خط لاله…
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد این هاله روشنی ز شبستان ماه برد ای ناخدای موج به فریاد من برس باد مراد کشتی…
راه سخنم معنی بسیار گرفته است
(راه سخنم معنی بسیار گرفته است از جوش گل این رخنه دیوار گرفته است) (با صاف ضمیران به ادب باش که بسیار از آب گهر…
دلاوران که صف کارزار می شکنند
دلاوران که صف کارزار می شکنند به خون گرم من اول خمار می شکنند هنوز ساقی محجوب ما نمی داند که دلبران ز لب خود…
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم رزق من…
در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست
در شکست دل ما سعی نه از تدبیرست پشت این لشکر آگاه، دم شمشیرست خبر از صورت احوال جهان نیست مرا چشم حیرت زدگان آینه…
خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من
خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من داغ دارد مهر تابان را صفای داغ من نیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرا می پرد…
خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد
خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد رخ او جام می را در لباس لاله می آرد نه از تیشه است کوه بیستون را…
حیرتکده چشم مرا خواب ندیده است
حیرتکده چشم مرا خواب ندیده است افتادگی اشک مرا آب ندیده است کم لاف ز همچشمی اش ای آهوی وحشی این طرز نگه چشم تو…
چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟
چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟ که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را به یاد روی تو با گل خوشم که…
چشم ما طرفی کز آن رخسار آتشناک بست
چشم ما طرفی کز آن رخسار آتشناک بست کی سمندر از وصال شعله بی باک بست؟ طالع از خوبان ندارد چهره خندان ما ورنه قمری…
تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟
تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟ یا بال عندلیب پر این خدنگ بود از آبیاری عرق شرم، روی او تا آفتاب زرد…
تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما
تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما محمل لیلی برون رفته است از هامون ما عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار…
تا به برگ سبز، خط او چمن را یاد کرد
تا به برگ سبز، خط او چمن را یاد کرد باغبان از خرمی گل را مبارک باد کرد سخت جانان خوب می دانند قدر یکدگر…
بوی گل مژده آشوب جنون می آرد
بوی گل مژده آشوب جنون می آرد ناله بلبلم از پرده برون می آرد مرو از راه برون بر اثر نکهت زلف که سر از…
به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن
به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن که بی شرمی است گل در پیش چشم باغبان چیدن ادب حسن حجاب آلود را بی…
بر رنگ عصمت تو می ناب دست یافت
بر رنگ عصمت تو می ناب دست یافت صد حیف بر کتان تو مهتاب دست یافت نگذاشت آشنایی من چین در ابرویت کافر به طاق…
این ریش پروران که گرفتار شانه اند
این ریش پروران که گرفتار شانه اند غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند در خانمان خرابی دل سعی می کنند این غافلان که…
آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند
آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند فکر را شیوه رفتار تو سنجیده کند دل محال است که با داغ هوس جوش زند کعبه…
اقبال، گلی از چمن نیت خیرست
اقبال، گلی از چمن نیت خیرست زاغ ار به سرت سایه کند بال هما گیر
از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد
از فضولی چشم بستم خار و گل همرنگ شد گوش را کردم گران، هر نغمه سیرآهنگ شد چون صدف هر قطره آبی که در کامم…
آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست
(آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست بخیه را بر خرقه من چون سپند آرام نیست) (دل چه گستاخانه با آن زلف بازی می…
یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود
یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود با حیا هنگامه نظاره او گرم بود یک ته پیراهن آمد تا به کنعان باد مصر بس…
هر نگه صد کاسه خون می خورد
هر نگه صد کاسه خون می خورد تا به مژگان می رساند خویش را هر سر خاری که گل کرد از زمین در رگ من…
نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی
نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی هوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآور مباد دختر…
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان که…
موج خطر سفینه اهل توکل است
موج خطر سفینه اهل توکل است در رهگذار راست روان تیغ کج پل است ز افتادگی چو شبنم گل نیستم غمین چون پله ترقی من…