سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا

سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست رگ بریده تاکی…

ادامه مطلب

زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند

زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند خط کشیدم بر سر سوداپرست خویشتن ساده لوحان جهان چین جبین پنداشتند بدگمانی…

ادامه مطلب

ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن

ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن که به جامه های صورت نتوان نماز کردن قد همچو تیر خود را به سجود حق…

ادامه مطلب

ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست

ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟ زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید روشن نشد…

ادامه مطلب

رهنوردی که مدارش به توکل گذرد

رهنوردی که مدارش به توکل گذرد گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد کی به فکر خس و خاشاک من افتد برقی کز…

ادامه مطلب

دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام

دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام نوخطی دیدم که بازی کرد دل در سینه ام

ادامه مطلب

دل رمیده به این خاکدان نمی سازد

دل رمیده به این خاکدان نمی سازد به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت دگر به خار…

ادامه مطلب

در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست

در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست هر که را دل هست اینجا از اولوالالباب نیست در میان چشم ما و دولت بیدار عشق پرده…

ادامه مطلب

داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است

داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است از تب غیرت گل خورشید را افروخته است آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست…

ادامه مطلب

خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید

خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید چند چون شمشیر بتوان بود در بند…

ادامه مطلب

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش بر شمع آفتاب…

ادامه مطلب

چو دست خود به دعا می پرست بردارد

چو دست خود به دعا می پرست بردارد به باغ گریه کنان تاک دست بردارد دعای صبح بناگوش بی اثر شده است دگر کسی به…

ادامه مطلب

چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟

چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟ چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟ از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام کی…

ادامه مطلب

جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست

جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست در نامه ما یک سر مو سهو قلم نیست ما خود سر طومار شکایت نگشاییم خودگوی،…

ادامه مطلب

ترا که چتر زراندود آفتاب بود

ترا که چتر زراندود آفتاب بود هلال عید به اندازه رکاب بود همان خورم به رگ خواب نیش بیداری اگر چه بسترم از پرده های…

ادامه مطلب

تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟

تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟ تا کی کسی شناه به دریای خون کند؟ هر کس ز عشق سایه دستی گرفته است…

ادامه مطلب

بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن

بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن رگ خواب است از افسردگی…

ادامه مطلب

به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد

به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد…

ادامه مطلب

برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش

برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش این زر قلب به کار همه کس نتوان کرد

ادامه مطلب

بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است

بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله نان ما به خون افتاده است هر چه می گیریم صرف بینوانان می کنیم کاسه…

ادامه مطلب

ای دل بی درد، آزادی بس است

ای دل بی درد، آزادی بس است این همه آزار ما دادی بس است سرفرازی میوه آزادگی است سرو خضر راه این وادی بس است

ادامه مطلب

اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام

اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام اگر گشاده جبینم گل بهار توام اگر چه چون ورق لاله نامه ام سیه است به این خوشم…

ادامه مطلب

از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟

از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟ از ناله بلبل چه خبر چوب قفس را؟ بربند به نرمی دهن هرزه درایان از پنبه توان…

ادامه مطلب

از پسته تو شور ملاحت چکیده است

از پسته تو شور ملاحت چکیده است صبح صباحت از گل رویت دمیده است یارب ز چشم زخم خمارش نگاه دار باغ از بنفشه سرمه…

ادامه مطلب

یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند

یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند خاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنند بلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اند کز گلستان…

ادامه مطلب

هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید

هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید یک آفریده آتش این کاروان ندید چون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشت نخلی که انقلاب…

ادامه مطلب

نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را

نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را در دل من نقش چون گیرد، که با…

ادامه مطلب

نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد

نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد نگاه آن که بر آیینه روی تو…

ادامه مطلب

می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان

می گذارد کفش هر کس پیش پای میهمان در لباس خدمت اظهار ملالت می کند

ادامه مطلب

مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را

مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را وگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟

ادامه مطلب

مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز

مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز که شمع طور مرا با چراغ می جوید مگر نهال تو در باغ سایه افکن شد؟ که سرو…

ادامه مطلب

گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند

گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند فتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کند با حجاب او چه سازم کز…

ادامه مطلب

گر ز روی خود براندازی نقاب

گر ز روی خود براندازی نقاب پشت بر دیوار ماند آفتاب ای رسانده کاوش مژگان تو خانه چشم اسیران را به آب

ادامه مطلب

کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟

کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟ به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟ سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است چه…

ادامه مطلب

کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟

کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟ به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟ اگر ذوق شهادت تشنه جانان را…

ادامه مطلب

غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد

غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد ز پاره های دل آن خاک را یمن سازد وفا مجوی ز مصر وجود، هیهات است که…

ادامه مطلب

عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای

عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد تو ز…

ادامه مطلب

شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود

شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود راحتی گر هست در خواب فراموشی بود لب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باش در سر…

ادامه مطلب

سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما

سر به دیوار ندامت می زند تدبیر ما راه بیرون شد ندارد کوچه زنجیر ما گریه های تلخ ما را چاشنی دیگر بود از شکر…

ادامه مطلب

زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ

زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ با بخت شور چند توان خورد آب تلخ بی می نیم شکفته، همانا بریده اند همچون پیاله ناف مرا…

ادامه مطلب

ز ناله ام در و بام قفس نگارین است

ز ناله ام در و بام قفس نگارین است ز گریه ام چمن روزگار رنگین است خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش بهار…

ادامه مطلب

ز چهره تو چو خوشید نور می بارد

ز چهره تو چو خوشید نور می بارد اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی به اعتبار جهان التفات اگر نکنی به دیده همه…

ادامه مطلب

رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما

رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما باده روح در او نشأه ماتم بخشد مگر از سنگ مزارست…

ادامه مطلب

دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند

(دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند) (هر ستم کز چشمش آمد عذر می…

ادامه مطلب

دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم

دل را به زلف حسن شمایل نمی دهم تا دل نمی دهند مرا دل نمی دهم این گردن ضعیف سزاوار تیغ نیست در قتل خویش…

ادامه مطلب

در مجلس شراب رخ شرمگین مجو

در مجلس شراب رخ شرمگین مجو از جویبار شعله گل کاغذین مجو مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو…

ادامه مطلب

داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم

داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد

ادامه مطلب

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را به دست بوسه دهم خاک آستانش را حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟ که…

ادامه مطلب

خراب شو که به ملک خراب باج نباشد

خراب شو که به ملک خراب باج نباشد برهنه شو که به عریان تنان خراج نباشد چنان بزی که چو فرمان کردگار درآید ترا به…

ادامه مطلب

چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند

چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند چون جلوه کند، سرو ز رفتار بماند آن کبک خرامنده به رفتار چو آید سیماب بر آیینه ز…

ادامه مطلب