سلطان باهو

انما اموالکم و اولاد کم فتنه تمام فاحذروالا خیر فیهم واسمعوا هذا لکلام مال و اولاد ابن آدم را جهنم می برد کس نباشد ایمن…

حق تعالی بالیقین حاضر نگر چند ریزی از درون خون جگر قرب حق نزدیک من حبل الورید تو جمالش را نه بینی بی بصر چون…

من من مگو تو من من ، هی هوی گوئی ها ها ها ها و های هی هی ، هُو های های ها ها اسرار…

بارها گفتم ترا دل بارها گرد این هرگز مگرد این کارها تو نه ء واقف ز درد دلبران عشق آسان نیست، مشکل کارها بوالهوس گر…

خدایا کن تو بر من مهربانی که جز تو نیست دردم را ، تو دانی فتادم کوی تو بیمار عشقت مداوا کن طبیبا نبض دانی…

کفر اول می شناسد هر کسی لیک ثانی کفر کی داند کسی غیر خاصان کس نداند کفر این مردمان دیدم در آن حیران بسی خوش…

باجام باده ساقی، فی الصبح مرحبا بالعین انتظارم، الوصل مرحبا کس نیست همچو من که اسیر مجستم محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا در دل…

حب دنیا راس آمد کل خطاء تا نه پنداری که این باشد عطاء کی عطا باشد که باشد بی بقا بی بقا را تا نگوئی…

لن ترانی گر رسد گردن متاب رب ارنی گو تو باری شو شتاب دوست با تو دوستی دارد کمال هان مترس از وی که آید…

ایا والی معلی کن وفاداران خود ها را توئی مولی مزکی کن جفا کاران خود ها را بقرب خویش را هم ده ، دل دیوانه…

خود پرستی چون ندانی بی خبر رو ردای خویش را بر خود نگر جامه را پوشیده ای بهر هوا کس نمی بیند بتو صافی نظر…

می نالم از عشق تو ، جان را خبر نیست بیمارم غمخوارم کس را خبری نیست تا پای نهادیم درین راه تو جانان حیران شده…

ببازی عشق میبازم ، سر بازار سر بازم ره مردان صفا سازم ، سر بازار سر بازم به میدان اسپ تازم ، توئی واقف نه…

ثبتوا اقدامکم ای سالکان راه ملامتها بجو ای صادقان کس نجوید غیر صادق راه چنین دائما خوش باش باهم مفلسان مفلسان را توشه ء خود…

مینمائی خویش را صوفی منم در دیار عابد و زاهد منم چند باخود بینی و باشی مدام کی رهی زین دلق درویشی منم گر منی…

ببازی عشق میبازم ، دل و جان را فدا سازم بدم منصور می نازم ، یقین خُود را فدا سازم عجب وقتیست ای یاران! اگر…

خود پرستی را ندانی ای پسر هان ز کس صوفی تو نشنیدی مگر سر آن را بر تو واضح میکنم زود باش از من شنو…

مبتلا در عشق گشتم ، صبر ما یاران کجاست سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز…

بر رُخش زیبا چو دیدم نقش و خال باز ماندم ماورایش قیل و قال حرف حسنش بردلم واضح بماند بس نگر دو لب لسانم زین…

ز دنیا تو ترک گیر که راس العبادت ست آری عبادتست و لیکن عنایت ست آنها که تَرک کرد ز اهل عِنایت اند آن مَردِ…

نهایت نیست راه عشق را یار تو یک روباش دست ازکار بردار فنا کن خویش را در راه جانان چه کار آید ترا این درم…

بهردم از غمش هیها ولی یاریست بی پرواه ندارم غیر او ماوی، ولی یاریست بی پرواه ز عشق آن پری سوزم، درون خویش میجوشم تبه…

دنیا ست عین جیفه، کلاب اند طالبان این قول واضح ست ز نبی آخرالزمان از بهر جیفه محنت ، در وی چرا کشی توکل تو…

و هو معکم اینما کنتم نگر ورنه خواندی رو تو در قرآن نگر قرب حق با تو چنان دارد یقین تو همیدانی که ازما دور…

از من هزار من شد هی هی هزارهی هی هی هی هزار از من از من هزار هی هی هی هی که من ندانم ،…

بهر حالی جمال الله جویم بهر قالی جمال الله جویم بجز رویش نه بینم هیچ چیزی ز شوق جان جمال الله جویم ز پیش و…

دل را ز درد دوری صد وجه بیقراری آرام گر نیابم، فریاد گریه زاری گویم کرا، حقیقت ، واقف نه راز حالم حیران بسی بماندم،…

وه چه نیکو روی جانان دلپذیر کس ندیدم مثل آن بدر منیر من نه واقف بود می ای دوستان دل مرا دزدید برد آن بینظیر…

آشفته دل خویش درین دار فنائیم بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار مغموم درین عالم…

بیا ای عشقِ جان سوزان که من خود را بتو سوزم اگر سوزی وگرنه من یقین خود را بتو سوزم خس و خاشاک میسوزی درون…

صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست مقصود از جفاست خلاصی ز ما و من جز ما و من…

نیست کس محرم که پیغامم رساند یار را وز حقیقت حال ما آگه کند دلدار را کین ستم بیحد مکن، ظالم مشو ای جان من!…

الا ای یار فرزانه بیا با ما بمیخانه چون مردان باش مستانه بکن باجام پیمانه گرو باید مصلی را بدست آور قدح می را مصفا…

پیش جانان گر بمیرم تا سزاواری مراست زانکه شیوه دوستی جز دوستان مردن خطاست یار را باید که خون ریزد به پیش دوستان تابزیر چشم…

طور سینا چیست ، دانی بی خبر طور سینا سینهءِ خُود را نگر همچو موسی مست شو بر طور خویش رب ارنی گو تجلی حق…

یاران ره عشق بجز جور و جفا نیست کس لایق این راه بجز اهل صفا نیست گر راه صفا می طلبی راه جفا جو کین…

آشکار ست، عشق ، پنهان نیست همچو ما در جهان رسوا نیست آه ازین سوز بی قراریها درد دارم و لیک درمان نیست کاشکی زین…

تارها زلفش چو دیدم مارها پارها گشته دلم چون پارها کارهای جمله مشکل مانده است زارها باید دل خود زارها صورت حسنش مبین ای بی…

طور سینا گشت موسی را مقام بی حجاب آنجا شنیدی خود کلام عاشقی را طور معراج دل ست هر زمان از حق رسد او را…

یقین دانم درین عالم که لا معبود الا ھُو ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه…

از خدا خواه هر چه خواهی یار زانکه او جمله را برآرد کار کیست کو غیر او که داند سوز بخدا گو که عالم الاسرار…

تعالی الله چه زیبا روی دلدار چو حسنش دیدم و دل گشت گلزار منور گشت جانم همچو خورشید هویدا گشت برما جمله اسرار دلم چون…

عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم کز…

یاران صد هزار ولی یار ما یکی ست غمخوار کس ندیدم دلدار ما یکی ست من اُنس کس نگیرم ، جز دوست آن حقیقی گر…

از ذات حق تعالی اعلام بی نوا را گر عاشق تو مائی ، کن ترک ماسوی را ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم ما شاه…

تارها زنار در گردن کنم خویش را باید که من کافر کنم راه مسلمانی ندانم راه چیست زان سبب زنار در گردن کنم ننگ می…

کارها این مشکل است این کارها زارها باید دل خود زارها تا زمین دل نگردد لایقش کی برآید از گلی گلزار ها دل ز دستم…

یاران ز تو پرسم که مرا یار کجاست آن نگاری که دلم بردهمان یار کجاست ای عزیزان شناسنده ره، بهر خدا از که پرسم سخن…

با دوست دلنواز سخن جز وصال چیست خسنش چو بی مثال، سمن زلف خال چیست بی مثل خواند خود را از جمله بی نیاز تشبیه…

تجوع ترانی تجرد تصل چه خوش لذت آید چشی گر عسل عسل نیست جز جوع مردان حق چرا باز پرسی ازین لاتسل تو راه صفا…