غزلیات ناتمام – حزین لاهیجی
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟ تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟ عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم…
ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده
ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده دل ما را هدف غمزهٔ خونخوارش کن رگ جان را به…
اگر بینم شبی در خواب، روز خردسالی را
اگر بینم شبی در خواب، روز خردسالی را به عمری، می کنم تعبیر این خواب خیالی را شه آراید به چشم ناقصان تمثال خالی را…
آتشکده ای در جگر سوخته دارم
آتشکده ای در جگر سوخته دارم زان حسن گلوسوز، که بی ساخته دارد ز نگار خط شوخ تر از جوهر شمشیر بر آینه عارض پرداخته…
هر سو که بود میل تو، جای تو همان است
هر سو که بود میل تو، جای تو همان است هر چیز هوای تو، خدای تو همان است از بیعگه هر دو جهان، آنچه پسندی…
نقاب آنجا که از رخسارهٔ جانانه برخیزد
نقاب آنجا که از رخسارهٔ جانانه برخیزد برهمن از سر بت، گبر زآتشخانه برخیزد به یک رنگی ز بس خو کرده ام، در کعبه گر…
من نازک دل از زخم زبان بسیار می رنجم
من نازک دل از زخم زبان بسیار می رنجم ز خنجر بیشتر، از حرف پهلودار می رنجم اگر بیجا، ز من گردون ناهنجار می رنجد…
لقمه ای را ممسک از آزادگان دارد دریغ
لقمه ای را ممسک از آزادگان دارد دریغ از هما، این سگ ز خسّت، استخوان دارد دریغ با کدام امّید دیگر، زندگانی کس کند؟ تیغش…
کنم رنگین تر از دامان گلچین، چشم خونین را
کنم رنگین تر از دامان گلچین، چشم خونین را که در آغوش مژگان بینم، آن دست نگارین را غرورش تیغ عریانی ست، تا کرده ست…
غبار گشتم و سرگشته وار می گردم
غبار گشتم و سرگشته وار می گردم هنوز گرد سر انتظار می گردم به این فسردگی، از هجر گلعذارانم اگر خزان بگذارد، بهار می گردم…
صید از حرم کشد، خم جعد بلند تو
صید از حرم کشد، خم جعد بلند تو فریاد از تطاول مشکین کمند تو شد رشک طور از آمدنت کوی عاشقان بنشین، که باد خردهٔ…
سمند جلوه او، کرده تا غبار مرا
سمند جلوه او، کرده تا غبار مرا چو گردباد، بلند است از مزار مرا عشق کرده ست رسا، ناله غمّاز مرا سرمهٔ سوختگی ساخته، آواز…
زد نقش سخن سکهٔ جاوید به نامم
زد نقش سخن سکهٔ جاوید به نامم از صفحهٔ دلها نشود محو، کلامم نوری ست عیان، در نظر حرف شناسان هر مردمک نقطه ی خورشید،…
ز تکبیر فنا، حاضر نشد وقت نماز تو
ز تکبیر فنا، حاضر نشد وقت نماز تو به شور حشر، میدان می دهد خواب دراز تو
دمهای زنده را، از اجل کی زیان بود؟
دمهای زنده را، از اجل کی زیان بود؟ گیرم چو خود کناره، سخن در میان بود کو آن زبان که صرف سپاس زبان کنم؟ مفتاح…
در کشور ایجاد، ندانم چه گلستم
در کشور ایجاد، ندانم چه گلستم دانم که صنمگاه بتان چگلستم من بعد، بود دست من و چاک گریبان نه دامن دلدار به دست و…
خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو
خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو از خویش بستاند مرا، گیرایی مژگان تو صبر گران تمکین من، کوه است و می بازد کمر…
چون شمع، بی سبب نفسم جانگداز نیست
چون شمع، بی سبب نفسم جانگداز نیست داغم که حسن لاله رخان، دلنواز نیست یک ره به تربتم قدمی می توان گذاشت من خاک راه…
تن سختی کشم چون در خروش آید، روان رقصد
تن سختی کشم چون در خروش آید، روان رقصد دل شوریده ز آواز شکست استخوان رقصد به ذوقی می تپد در سینه دل کز صبر…
پی برده هر که، وادیِ دل جلوه گاه کیست
پی برده هر که، وادیِ دل جلوه گاه کیست داند که چاک سینهٔ ما شاهراه کیست هر کوچه ز انتظار تو، تار نظاره ای ست…
به شهد لفظ و معنی، رهنما گشتیم دوران را
به شهد لفظ و معنی، رهنما گشتیم دوران را برای شکّر خود، پرورش کردیم موران را نپردازد به فکر دوربینان، طینت جاهل نمی افتد به…
بلای جان، زبان تلخ باشد، اهل دعوی را
بلای جان، زبان تلخ باشد، اهل دعوی را به کشتن می دهد زهری که در کام است افعی را خیالِ قامت او را، به خاطر…
با آنکه نیست از تو بتی دلنوازتر
با آنکه نیست از تو بتی دلنوازتر از روز حشر، شد شب هجرم درازتر دل شکوه از کدام جفای تو سر کند؟ هر شیوهٔ تو…
ای تهیدست، به امّید و امل غره مشو
ای تهیدست، به امّید و امل غره مشو مزرعی را که نکشتی، نتوان کرد درو من تنک مایه ام و پیر مغان مستغنی وای اگر…
افروخت بخت تیره، ز اشک مدام ما
افروخت بخت تیره، ز اشک مدام ما چون داغ لاله، بی شفقی نیست شام ما
آب دیده ام خونین، آهم آتشین باشد
آب دیده ام خونین، آهم آتشین باشد عاشقم به کام دل، عاشق این چنین باشد طعنه بر گنه کاران، ای بهشتیان مزنید جنّت بنی آدم،…
هم آغوش است، سیل خانه زادی منزل ما را
هم آغوش است، سیل خانه زادی منزل ما را رگ ابر است مژگان، دیده دریا دل ما را به هر لخت جگر از داغ حسرت…
نشود گشاده چون نی، گرهی ز کار دردم
نشود گشاده چون نی، گرهی ز کار دردم چه گلی شکفته گردد به هوای آه سردم؟
من بلبلم و گلبن من یار منستی
من بلبلم و گلبن من یار منستی آن طرف بناگوش، سمن زار منستی میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را منصورم و این دار فنا…
گیاه خرّمی از تربت پاکم نمی روید
گیاه خرّمی از تربت پاکم نمی روید گلی بی داغ دل، چون لاله از خاکم نمی روید
کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟
کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟ که چشم انتظار از نقش پا بیش است راهش را به غیر از سنبل آن جعد مشک…
غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت
غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت خون شد دلی که آن همه پیکان ناز داشت او را از جور، نالهء عجزی که باز داشت…
شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند
شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند بانگ نوشانوش از میخانه ما شد بلند سیل عشق آغاز ویرانی، نخست از ما نهاد اول این…
شد قسمت خال تو،که مشک ختن ماست
شد قسمت خال تو،که مشک ختن ماست بوسیدن آن لب، که زیاد از دهن ماست مژگان تر، به هجر تو، ابر بهار ماست در جوش…
ساقی مباد عیدی ما کوتهی شود
ساقی مباد عیدی ما کوتهی شود پیمانهٔ هلال پر از می، تهی شود خود در عزای خویش نشیند به زندگی بیمار عشق را، چو امید…
ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد
ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد گل حسرتکشی، نه خوردهای، نه بردهای دارد نه تنها صرصر فریاد من، شوریده صحرا را چو دریا چشم…
دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی
دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی
در طمع، کام دل بی بصران می باشد
در طمع، کام دل بی بصران می باشد دیدهٔ کور، به دست دگران می باشد رهنوردی که نه بر مرکب عقل است، سوار همچو خر…
خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را
خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را به باد دامنی، از خاک برداری غباری را
چو سایه در قدم سرو خوش خرام توام
چو سایه در قدم سرو خوش خرام توام ز خویش و از همه آزاده ام، غلام توام ز داغ عشق، کشیدم پیاله چون خورشید غم…
تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟
تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟ قماش پرنیان، از بوریابافان چه می خواهی؟ تو دُرد آوردی و سرجوش مهرت در قدح…
پریشانی ز احسان، بحر بی پایان نمی بیند
پریشانی ز احسان، بحر بی پایان نمی بیند زیانی مایه دار همّت، از نقصان نمی بیند چه سان آیم برون از دامن صحرای دلتنگی؟ غبارم…
به رنگین جلوه ای در خون کشیدی، گوشه گیران را
به رنگین جلوه ای در خون کشیدی، گوشه گیران را ز شادی بخیه های خرقه ها چاک کفن ها شد پر از مضمون عبرت مانده…
بلاکش عاشقی کو با غم جانانه میسازد
بلاکش عاشقی کو با غم جانانه میسازد ز جان سختی، دم شمشیر را، دندانه میسازد گشاید گل به شبنم، گر چنین آغوش الفت را به…
با اشک روان، قطره زنان است دل ما
با اشک روان، قطره زنان است دل ما ازکهنه سواران جهان است دل ما پرورده ز طفلی، عوض شیر، شرابش در میکده ها، پیر مغان…
ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟
ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟ دامن دگر به آتش داغِ که می زنی؟ هشیار کو به مجلس ما ای پیام دوست؟…
آشفته چو من نبود، سنبل به گلستانها
آشفته چو من نبود، سنبل به گلستانها شوریده سرم دارند، این طرّه پریشانها شرح غم دل گوید، پروانه به خاموشی بلبل به چمن سنجد، این…
نهانی کرده ای یغما، دل من
نهانی کرده ای یغما، دل من کجا بردی؟ چه کردی با دل من؟ گرانبار تغافلها نگاهت سبکدوش تمناها، دل من
نگاه خشم، چشم شوخ او را زیب دیگر شد
نگاه خشم، چشم شوخ او را زیب دیگر شد رگ تلخی درین بادام، شیرین تر ز شکّر شد
مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید
مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید شراری از لب آتش فشان من برون آید زبان آتشین خواهد گزید، از شرمساری ها به…