ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما

ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما تا که آزادی بود دربند در بندیم ما خوار و زار و بیکس و بیخانمان و…

ادامه مطلب

آن دسته که سرگشته سودای جنونند

آن دسته که سرگشته سودای جنونند پا تا به سر از دایره عقل برونند دانی که بود رهرو آزادی گیتی آنانکه در این بادیه آغشته…

ادامه مطلب

همین بس است ز آزادگی نشانه ما

همین بس است ز آزادگی نشانه ما که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما ز دست حادثه پامال شد به صد خواری هر آن…

ادامه مطلب

ما مست و خراب از می صهبای الستیم

ما مست و خراب از می صهبای الستیم خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم با طره دلبند تو کردیم چو پیوند پیوند ز هر…

ادامه مطلب

گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند

گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند در انتظار ناجی فریادرس بماند هرکس ببرد گوی ز میدان افتخار جز فارس را که فارس…

ادامه مطلب

طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود

طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود با قند تو لب بسته ز شکر شکنی بود لعل تو که خاصیت یاقوت روان داشت دل…

ادامه مطلب

زان طره به پای دل، تا سلسله‌ها دارم

زان طره به پای دل، تا سلسله‌ها دارم از دست سر زلفت، هرشب گله‌ها دارم کار تو دل‌آزاری، شغل من و دل زاری تو غلغله‌ها…

ادامه مطلب

دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد

دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد…

ادامه مطلب

در زندان قصر (گویا این غزل موجب قتل فرخی گردیده)

در زندان قصر (گویا این غزل موجب قتل فرخی گردیده) باید این دور اگر عالی و گردون باشد گنگ و کور و کر و سرگشته…

ادامه مطلب

جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است

جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است غیر خوبی خوبرویان را ملاحت لازم است مرد با آزرم را در پیش مردم آب نیست…

ادامه مطلب

بی‌پرده برآمد مهر زین پرده مینایی

بی‌پرده برآمد مهر زین پرده مینایی از پرده تو ای مه‌روی، بیرون ز چه می‌آیی بر یاد شهید عشق، جامی زن و کامی جو گر…

ادامه مطلب

با فکر تو موافق ناموس انقلاب

با فکر تو موافق ناموس انقلاب باید زدن به دیر کهن کوس انقلاب گر دست من رسد ز سر شوق می روم تا خوابگاه مرگ…

ادامه مطلب

این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست

این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست وانشد از شانه یک مو عقده از کار…

ادامه مطلب

از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است

از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است پیش چشمم چشمه خورشید کی تابنده است پر نگردد کاسه چشم غنی از حرص و آز کیسه‌اش…

ادامه مطلب

هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت

هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر…

ادامه مطلب

ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم

ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن در ظاهر اگر افسر و دیهیم…

ادامه مطلب

گذشتم از سرافرازی، سر افتادگی دارم

گذشتم از سرافرازی، سر افتادگی دارم گرفتم رنگ بی‌رنگی، هوای سادگی دارم مرا شد نیستی هستی، بلندی جستم از پستی چو سروم کز تهیدستی، بر…

ادامه مطلب

شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر

شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر شورید و گفت جانِ من و جانِ کارگر شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج…

ادامه مطلب

زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی

زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی جوشن رستم چرا پوشد ز ابر بهمنی؟ گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگ رزم پس چرا…

ادامه مطلب

دلت به حال دل ما چرا نمی‌سوزد

دلت به حال دل ما چرا نمی‌سوزد بسوزد آنکه دلش بهر ما نمی‌سوزد ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آنکه ز سر…

ادامه مطلب

در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود

در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود سیم و زر تا هست در عالم بشر…

ادامه مطلب

جهان نمای درستی، دل شکسته ماست

جهان نمای درستی، دل شکسته ماست کلید قفل حقیقت زبان بسته ماست مگو چه دانه تسبیح از چه پامالیم که عیب ما همه از رشته…

ادامه مطلب

بهار آمد و در جام باده باید کرد

بهار آمد و در جام باده باید کرد به فکر ساده من فکر ساده باید کرد به سرسپرده خود عارفی چه خوش می گفت که…

ادامه مطلب

باز طوفان بلا لجهٔ خون می‌خواهد

باز طوفان بلا لجهٔ خون می‌خواهد آنچه زین پیش نمی‌خواست، کنون می‌خواهد آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را بر سر دار مجازات نگون…

ادامه مطلب

این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند

این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده…

ادامه مطلب

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم وزین خویشان…

ادامه مطلب

هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست

هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست بیهوده مکن ناله، که فریادرسی نیست شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند…

ادامه مطلب

ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست

ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست چون انتخاب ما به جز از انقلاب نیست دستور انتخاب به دستور داده است دستی که جز به…

ادامه مطلب

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست…

ادامه مطلب

شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا

شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست خوشم که سنگ حوادث شکست…

ادامه مطلب

ز خودآرایی تن جامه جان چاک می‌خواهم

ز خودآرایی تن جامه جان چاک می‌خواهم ز خون‌افشانی دل دیده را نمناک می‌خواهم دل از خونسردی نوباوگان کاوه پرخون شد شقاوت‌پیشه‌ای خونریز چون ضحاک…

ادامه مطلب

دل مایه ناکامی است از دیده برون باید

دل مایه ناکامی است از دیده برون باید تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان…

ادامه مطلب

در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش

در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش گر چو من یکرو شدی دربند رنگ و بو مباش تا نخوانندت بخوان هر…

ادامه مطلب

چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ

چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ پای گل زن ز کف سبزخطان ساغر سرخ اشک چون سیم سپیدم شد از آن خون…

ادامه مطلب

به کوی ناامیدی شمع‌آسا محفلی دارم

به کوی ناامیدی شمع‌آسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم بلا و محنت و رنج و پریشانی و…

ادامه مطلب

با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم

با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم ای دوست دل از مهر تو برداشته بودیم دردا که نبودش بجز از کینه ثمر هیچ تخمی که…

ادامه مطلب

ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد

ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد تا این سر سودایی، از شور نیفتاده در راه طلب…

ادامه مطلب

آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست

آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایه‌دار دهر چو او بی‌نیاز نیست گر دیگران تعین ممتاز قائلند ما و مرام خود…

ادامه مطلب

هر کس که به دل مهر تو مه‌پاره ندارد

هر کس که به دل مهر تو مه‌پاره ندارد از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد فریاد ز بیچارگی دل که به ناچار جز…

ادامه مطلب

گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما

گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی،…

ادامه مطلب

کانون حقیقت دهن بسته ما بود

کانون حقیقت دهن بسته ما بود قانون درستی، دل بشکسته ما بود صیاد از آن رخصت پرواز به ما داد چون باخبر از بال و…

ادامه مطلب

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل می‌زد نوای چنگ بود نیست تنها غنچه در گلزار گیتی…

ادامه مطلب

ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را

ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را بروز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را گدا و بینوا و پاکباز و مفلس…

ادامه مطلب

دل زارم که عمرش جز دمی نیست

دل زارم که عمرش جز دمی نیست دمی بی یاد روی همدمی نیست بیاد همدم این یکدم تو خوش باش که این دم هم دمی…

ادامه مطلب

در انتقاد از دولت وثوق‌الدوله

در انتقاد از دولت وثوق‌الدوله آن دست دوستی که در اول نگار داد با دشمنی به خون دل آخر نگار داد دیدی که باغبان جفاپیشه…

ادامه مطلب

توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود

توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای این…

ادامه مطلب

به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را

به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را ز خون سرخ‌فام خود بشوی این رنگ زردی را نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود…

ادامه مطلب

با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد

با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن…

ادامه مطلب

ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش

ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش پیش این مردم تعین چون به موجودیت است گر رسد…

ادامه مطلب

آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند

آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند در جهان هر آن، دل که بنگری، بی‌قرار و، دیوانه می‌کند با چنین جمال، گر…

ادامه مطلب