خردکی رخت بتواند زموج می برون آرد؟

خردکی رخت بتواند زموج می برون آرد؟ سر از بحری به این شورش حبابی کی برون آرد؟ زفیض عشق چون مجنون کمند جذبه ای دارم…

ادامه مطلب

می دو ساله نشاطش کم از جوانی نیست

می دو ساله نشاطش کم از جوانی نیست شراب کهنه کم از عمر جاودانی نیست که باز حرف گلوگیر توبه را سر کرد؟ که در…

ادامه مطلب

خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت

خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت زنده دل را کرد در گور آن که این روزن گرفت سرمه چشم ملایک می شود خاکسترش هر…

ادامه مطلب

می توان با همت سرشار از دنیا گذشت

می توان با همت سرشار از دنیا گذشت موج با این شهپر توفیق از دریا گذشت هر سر خاری دم از شمع تجلی می زند…

ادامه مطلب

خالت ز خط مشکین دست دگر برآورد

خالت ز خط مشکین دست دگر برآورد حرصش شود دوبالا موری که پر برآورد مو از خمیر نتوان آسان چنان کشیدن کز عقل وهوش ماراآن…

ادامه مطلب

می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران

می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران دلیل گمرهان است آتش سوزنده در شبها چراغی نیست حاجت…

ادامه مطلب

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد دانه سوخته اینجاست که بی مور نباشد زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من اگرم…

ادامه مطلب

مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح

مهره مارست مهر، مار گزیده است صبح پرده درست آفتاب، چشم دریده است صبح چون تو بسی را به نیل جامه کشیده است شام پرده…

ادامه مطلب

خاک ره باش و تماشای تن آسانی کن

خاک ره باش و تماشای تن آسانی کن خاطر مور به دست آر و سلیمانی کن ای که در آتشی از درد سر آزادی چندی…

ادامه مطلب

منم که فیض شراب از کتاب می گیرم

منم که فیض شراب از کتاب می گیرم به همت از گل کاغذ گلاب می گیرم هوای عالم آب است سازگار مرا دل از پیاله…

ادامه مطلب

خار غم از دل عشاق کم آید بیرون

خار غم از دل عشاق کم آید بیرون چون ازین شعه ستان خار غم آید بیرون؟ جوهر از تیغ برد سینه گرمی که مراست ماهی…

ادامه مطلب

منعم از خواب عدم تیره روان برخیزد

منعم از خواب عدم تیره روان برخیزد هر که شب سیر خورد صبح گران برخیزد شکر هنگام شکایت به زبان می آرم سبزه از آتش…

ادامه مطلب

حیران عشق او زر وگوهر چه می کند

حیران عشق او زر وگوهر چه می کند آن را که آرزو نبود زر چه می کند یک دل بجان رساند من دردمند را با…

ادامه مطلب

من ناکس کیم تا در سرشتم آرزو باشد؟

من ناکس کیم تا در سرشتم آرزو باشد؟ به خون شویم اگر در سرنوشتم آرزو باشد به مرگ خنده خونین نشیند زخم ناسورم اگر از…

ادامه مطلب

حکم خرد به مردم مجنون نمی رود

حکم خرد به مردم مجنون نمی رود دیوانه است هر که به هامون نمی رود هر چند پیر گشت و فراموشکار شد بیداد ما ز…

ادامه مطلب

من به دوزخ می روم، زاهد اگر در جنت است

من به دوزخ می روم، زاهد اگر در جنت است دوزخ ارباب معنی صحبت بی نسبت است عارفان را در لباس فقر بودن آفت است…

ادامه مطلب

دود دلی ز ابر گهربار مانده است

دود دلی ز ابر گهربار مانده است داور تری ز قلزم زخار مانده است روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند کف از محیط، از…

ادامه مطلب

مگر به فکر سواری است آن نگار امروز؟

مگر به فکر سواری است آن نگار امروز؟ که نیست فتنه خوابیده را قرار امروز کدام سنگ ملامت هوای من دارد؟ که نیست در دل…

ادامه مطلب

دنبال دل کمند نگاه کسی مباد

دنبال دل کمند نگاه کسی مباد این برق در کمین گیاه کسی مباد از انتظار دیده یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی…

ادامه مطلب

مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری

مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی…

ادامه مطلب

دلی که آتش روی تواش کباب کند

دلی که آتش روی تواش کباب کند ز اشک شادی خودمستی شراب کند فغان که باده مردافکنی نمی یابم که چشم شوخ تو بیرحم را…

ادامه مطلب

مفت است اگر سنگدلیهای معلم

مفت است اگر سنگدلیهای معلم دلجویی اطفال به آدینه گذارد صائب سخن از مهر همان به که نگوید هر کس که به دلها اثر از…

ادامه مطلب

دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را

دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را ماهی ز حرص طعمه فرو خورد شست را دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند آتش امان نمی دهد آتش…

ادامه مطلب

مطربا مهر از دهان بردار

مطربا مهر از دهان بردار بند خاموشی از زبان بردار راه صحرای لامکان سر کن پی آن یار بی نشان بردار کشتی جسم را بهم…

ادامه مطلب

دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد

دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد درین بستان گلی غیر از گل رعنا نمی باشد نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون…

ادامه مطلب

مشرق سینه چاک است در خانه عشق

مشرق سینه چاک است در خانه عشق چشم بیدار بود روزن کاشانه عشق صندل از بهر سر مردم بیدرد بود چوب دارست علاج سر دیوانه…

ادامه مطلب

دل من بیقرار از شعله آواز می گردد

دل من بیقرار از شعله آواز می گردد سپند من ازین آتش سبک پرواز می گردد زدست رد نتابد رو طلبکار قبول حق که موج…

ادامه مطلب

مستانه سرو قامت او در خرام شد

مستانه سرو قامت او در خرام شد طوق گلوی فاختگان خط جام شد هر چند عشق دشمن کام است ازان دولب قانع نمی توان به…

ادامه مطلب

دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت

دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش فرهاد رفت…

ادامه مطلب

یک حباب قلزم توحید بی اکلیل ست

یک حباب قلزم توحید بی اکلیل ست هیچ موجی بی صدای شهپر جبریل نیست زیر دیوار گرانجانی نمانند اهل دل کعبه را بیم خرابی از…

ادامه مطلب

دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد

دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد که این اوراق را شیرازه خط جام می گردد ندارد دل قرار از گردش گردون، چه…

ادامه مطلب

یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس

یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس روحهای گل به رو مالیده را فریاد رس با کمند جذبه ای، ای آفتاب بی نیاز سایه…

ادامه مطلب

دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد

دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد زعاجز نالی من آسیا گرداب می گردد زبال افشانی پروانه می ریزم زیکدیگر سرشک شمع در…

ادامه مطلب

وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست

وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست جبهه را چون خشت بر خاک در میخانه بست با سیه چشمان نمی جوشد…

ادامه مطلب

دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود

دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود گردبادش جلوه فواره خون می کند در…

ادامه مطلب

یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست

یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست می بری دل ز کف شیر شکاران جهان شیر را…

ادامه مطلب

دل راز سینه درنظر دلستان برآر

دل راز سینه درنظر دلستان برآر آیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر کار غیور عشق شراکت پذیر نیست دل رابه نقد ازهمه کار جهان…

ادامه مطلب

یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است

یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است مغرور ازانی که چو خرد عربده جویی تیغ ستم از دست…

ادامه مطلب

دل دیوانه من قابل زنجیر نبود

دل دیوانه من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر…

ادامه مطلب

دل چو شبنم آب کن رو در گلستانش گذار

دل چو شبنم آب کن رو در گلستانش گذار روی اشک آلود بر رخسار خندانش گذار می دهد شیرازه ترتیب این کهن اوراق را کار…

ادامه مطلب

دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم

دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم درین یک مشت گل پوشیده چندین نیشتر دارم زپای هر که خار آرم برون، ریزد…

ادامه مطلب

دل به رغبت چون نمالد خط خوبان را به چشم

دل به رغبت چون نمالد خط خوبان را به چشم جامه کعبه است دود آتش پرستان را به چشم بوی پیراهن غبار از دیده یعقوب…

ادامه مطلب

دل اسیر طره عنبرفشانش چون کنم

دل اسیر طره عنبرفشانش چون کنم با دل مجروح با مشکین سنانش چون کنم می چکد خون از گل رخسارش از تاب نگاه بوسه بر…

ادامه مطلب

دل از مژگان خواب آلود در زنهار می آید

دل از مژگان خواب آلود در زنهار می آید بلای جان بود تیغی که لنگردار می آید میانجی نیست حاجت نقطه و پرگار وحدت را…

ادامه مطلب

دگر با نوخطی دارد دل من در میان سودا

دگر با نوخطی دارد دل من در میان سودا که دارد در گره هر موی خطش یک جهان سودا غبار استخوانم سرمه چشم غزالان شد…

ادامه مطلب

دست و پا گم می کند موج سبک لنگر در آب

دست و پا گم می کند موج سبک لنگر در آب خویشتن را می کند گردآوری گوهر در آب عاشق حیران همان در وصل گرم…

ادامه مطلب

دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت

دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت دامن گرمروان شعله بی زنهارست چون مرا خار…

ادامه مطلب

درین جان که سرانجام خانه پردازی است

درین جان که سرانجام خانه پردازی است عمارتی که به جای خودست خودسازی است دل تو تا رگ خامی ز آرزو دارد چو عنکبوت ترا…

ادامه مطلب

دردمندی سر به گردون می رساند آه را

دردمندی سر به گردون می رساند آه را می فزاید پیچ و تاب این رشته کوتاه را قطع صحرای عدم را عمر جاویدان کم است…

ادامه مطلب

درآ به زمزمه ای مطرب غزال پرداز

درآ به زمزمه ای مطرب غزال پرداز که تازیانه شوق است شعله آواز مگر به روشنی این چراغ ربانی به پیشگاه حقیقت رسم ز راه…

ادامه مطلب