چرا با دل من صفایی ندارد

چرا با دل من صفایی ندارد اگر درد امشب بلایی ندارد ره کعبه ودیر را قطع کردم بجز راهزن رهنمایی ندارد که را می توان…

ادامه مطلب

نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را

نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم…

ادامه مطلب

جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت

جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت سقف این میکده را جوش من از جا برداشت دست اگر در کمر کوه کند می گسلد…

ادامه مطلب

نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان

نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان می کندآیینه رسوا زنگیان رابیشتر عمرپیران از جوانان زودتر طی می شود قرب منزل گرم سازد رهروان رابیشتر پشت هر…

ادامه مطلب

جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟

جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟ زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد شدم غافل زشکر سوده الماس، می ترسم که کافر نعمتی…

ادامه مطلب

نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی

نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی از تواضع افسر خورشید زرین گشته است کم نمی گردد فروغ گوهر…

ادامه مطلب

جمعی که پیش خلق گذارند به خاک

جمعی که پیش خلق گذارند به خاک پیش از اجل روند ز خست فرو به خاک نیرنگ عاقبت چه کند با سیه دلان جایی که…

ادامه مطلب

نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق

نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق می چکد زهر نفاق از گوشه ابروی خلق پهلویم سوراخ شد از حرف پهلو دار و من…

ادامه مطلب

جگر تشنه محال است که سیراب شود

جگر تشنه محال است که سیراب شود گر عقیق لب او در دهنم آب شود چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟ هرکه در سایه…

ادامه مطلب

نوبهارست این به احیای گلستان آمده؟

نوبهارست این به احیای گلستان آمده؟ یا قیامت بر سر خاک شهیدان آمده این لطافت نیست در باد بهاران، یوسف است در لباس بوی پیراهن…

ادامه مطلب

جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم

جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم ساغری چون دولت بیدار در کارش کنم قلب من شایسته سودای ماه مصر نیست خرده جان را…

ادامه مطلب

نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا

نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا سر تسلیم هر کس می نهد سر می برد اینجا درین میدان جدل…

ادامه مطلب

جانهای آرمیده ز مردم رمانترست

جانهای آرمیده ز مردم رمانترست آبی که ایستاده تر اینجا روانترست دست از ستم مدار که در روز بازخواست از شمع کشته، شکوه ما بی…

ادامه مطلب

نه رنگ و بو درین گلشن، نه برگ و بار می خواهم

نه رنگ و بو درین گلشن، نه برگ و بار می خواهم سرآزاده ای چون سرو ازین گلزار می خواهم به سیم قلب یوسف را…

ادامه مطلب

جان رمیده را به جهان بازگشت نیست

جان رمیده را به جهان بازگشت نیست دست بریده را به دهان بازگشت نیست شبنم دو بار بازی بستان نمی خورد دل را به رنگ…

ادامه مطلب

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمی آید به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن…

ادامه مطلب

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی آستانش سجده گاه سرفرازان می شود هر که چون…

ادامه مطلب

ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را

ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را از هوای نفس ظلمانی است سیر و دور…

ادامه مطلب

تیغ زبان لاف نباشد کمال را

تیغ زبان لاف نباشد کمال را ماه تمام زشت نماید هلال را دود از نهاد آتش دوزخ برآورد بیرون اگر دهم عرق انفعال را گل…

ادامه مطلب

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد که…

ادامه مطلب

توانگری که نباشد به خبر اقبالش

توانگری که نباشد به خبر اقبالش نصیب مردم بیگانه می شود مالش گذشت خواجه و چون عنکبوت مرده هنوز مگس شکار کند رشته های آمالش…

ادامه مطلب

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد نفس ز سینه من زخمدار برخیزد هزار میکده خون حلال می باید که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد…

ادامه مطلب

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب چشم و…

ادامه مطلب

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد عجب آهوی مشکینی گرفتار کمندم شد دم عیسی کند کار دم شمشیر با جانم گوارا بس که درد…

ادامه مطلب

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است صدف پر از گهر و ابر قطره بار…

ادامه مطلب

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است شهباز اوج فقرم و این شهپر من است این باده رسیده که در ساغر من است حور…

ادامه مطلب

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم کردم سفر از خویش به آوازه یوسف بانگ جرس…

ادامه مطلب

نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است

نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است سایه ابر عجب دام تماشای خوشی است نفس گرم طلب کن ز جگرسوختگان که در احیای دل مرده…

ادامه مطلب

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر؟…

ادامه مطلب

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن شکسته قلم صنع را تماشا کن مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک به اهل عشق…

ادامه مطلب

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟ به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد نه زلف شانه کند نه به چشم…

ادامه مطلب

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد کند معشوق را بی دست و پا بیتابی عاشق بلرزد…

ادامه مطلب

تحفه طور شراری داریم

تحفه طور شراری داریم نذر آیینه غباری داریم گر چه در دست نداریم گلی در جگر بوته خاری داریم گو خزان صحن چمن پاک بروب…

ادامه مطلب

نسیم صبح به آن طره دوتا چه کند

نسیم صبح به آن طره دوتا چه کند به صدهزار گره یک گرهگشا چه کند ز تیغ برق دل ابر چاک چاک شده است به…

ادامه مطلب

تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش

تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش می توان گردید تا از پیروان رهبر مباش تا کسی انگشت نگذارد به حرفت چون قلم خودحسابی…

ادامه مطلب

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم…

ادامه مطلب

تا گل ز عکس عارض او چیده است آب

تا گل ز عکس عارض او چیده است آب در چشمه از نشاط نگنجیده است آب بر روی آب آنچه نماید حباب نیست صد پیرهن…

ادامه مطلب

نخل قد تو به باغی که خرامان گردد

نخل قد تو به باغی که خرامان گردد سرو در زیر پر فاخته پنهان گردد چون به گلزار روی خواب خمار آلوده گل ز خمیازه…

ادامه مطلب

تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟

تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟ دست تا چند درین خانه زنبور کنی؟ خلوت خاص تو در خانه دل خواهد بود خانه گل چه…

ادامه مطلب

نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم

نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم هلال منخسف شد صیقل از آیینه تارم نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازین غافل که…

ادامه مطلب

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است پروانه ام به مهر نبوت رسیده است تا دل ز خارخار تمنا شده است پاک بیمار من…

ادامه مطلب

ناله نی از جگرها آه می آرد برون

ناله نی از جگرها آه می آرد برون یوسفی در هر نفس از چاه می آرد برون رهروی کز کاروان یک بار دور افتاده است…

ادامه مطلب

تا رخ از باده گلرنگ برافروخته ای

تا رخ از باده گلرنگ برافروخته ای جگر لاله عذاران چمن سوخته ای نیست صیدی که دلش زخمی مژگان تو نیست گرچه از شرم و…

ادامه مطلب

ناز پروردی که من گردیده ام پروانه اش

ناز پروردی که من گردیده ام پروانه اش گل زنند اطفال جای سنگ بر دیوانه اش بنده آن سرو بالایم که طوق قمریان می شود…

ادامه مطلب

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما…

ادامه مطلب

می نماید چشم شوخ از پرده شرم و حجاب

می نماید چشم شوخ از پرده شرم و حجاب برق عالمسوز را مانع نمی گردد سحاب اختر صبح آیدش خورشید تابان در نظر هر که…

ادامه مطلب

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟ دل جای دانه چند درین گلستان خورم؟ تا هست خون چرا می چون ارغوان خورم؟ تا دل بجا بود…

ادامه مطلب

می کنم دل خرج تا سیمین بری پیدا کنم

می کنم دل خرج تا سیمین بری پیدا کنم می دهم جان تا زجان شیرین تری پیدا کنم هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد…

ادامه مطلب

تا بهله محرم کمر آن نگار شد

تا بهله محرم کمر آن نگار شد دست ز کار رفته ام امیدوار شد گویند چشم روشنی هم غزالها هر جا که آن نگار به…

ادامه مطلب

می کشداز بی هنر کلفت هنرور بیشتر

می کشداز بی هنر کلفت هنرور بیشتر می خورد دل درتمامی ماه انور بیشتر گنج بیش از اژدها صاحبدلان را می گزد هست از دریا…

ادامه مطلب