غزلیات – صائب تبریزی
بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است
بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است بر زخم های تازه کی از بو گذشته است؟ امروز هیچ فاخته کوکو نمی زند گویا به…
ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم
ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم لنگر تمکین به این ریگ روان نسپرده ایم از ورق گردانی باد خزان آسوده ایم دل به رنگ…
بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج
بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا بستر بیمار…
ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم
ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم در خط دیوانی زنجیر، عاجز مانده ایم در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت در…
بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
بر این مباش که خون در دل نیاز کنی به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی که…
ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟
ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟ خمیازه را به چاشنی باده چون کشیم؟ از کوه قاف بال پریزاد عاجزست بار جهان به خاطر…
بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد
بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد کدامین آشنا دیدی که در بر آشنا بندد؟ نبندد دسته گل در گلستانها کمر دیگر…
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای کافی است بزم سوختگان را شراره ای تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک مویت اگر…
باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند
باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند آب شیرین گر زمین شور را قابل کند چون جواب تلخ از احسان خود باشد خجل بحر…
ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم
ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن از…
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟ تلخی می نمک تلخی بادام شود بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است تلخکامی…
ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم
ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتیم آمد چو موج دامن ساحل به دست ما تا اختیار خویش به…
باتن خاکی، نظر زان عالم روشن بپوش
باتن خاکی، نظر زان عالم روشن بپوش پای در زنجیر داری، چشم ازروزن بپوش پوست چون کرباس برتن می درد زور جنون ناصح بی درد…
لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش
لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش مدام می چکد وکم نمی شود آبش کسی که راه به بحر محیط وحدت برد غریب نیست…
با کمند زلف تسخیر دل افگار کن
با کمند زلف تسخیر دل افگار کن این کهن اوراق را شیرازه از زنار کن نیست جرمی در جهان بالاتر از هستی تو تا نفس…
لبش از خنده دندان نما جان تازه می سازد
لبش از خنده دندان نما جان تازه می سازد شراب صبح جان می پرستان تازه می سازد اگرچه صفحه روی تو از خط کافرستان شد…
با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم
با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم چون عقده حباب اسیر هوا نیم دنبال بیقراری دل سر نهاده ام چون کاروان ریگ پی رهنما نیم دارم…
لب خاموش نمودار دل پر سخن است
لب خاموش نمودار دل پر سخن است جبهه بی گره آیینه خلق حسن است چون خدنگی که کند دست در آغوش کمان به میان رفتن…
با دهان خشک هر کس خنده تر می زند
با دهان خشک هر کس خنده تر می زند ساغر تبخاله اش پهلو به کوثر می زند سیر چشمان را نسازد تنگدستی دربدر حلقه خود…
لاله از رشک رخت خون جگر می گرید
لاله از رشک رخت خون جگر می گرید آتش از گرمی خوی تو شرر می گرید حلقه زد تا خط شبرنگ به گرد رخ او…
با تجرد چون مسیح آزار سوزن می کشم
با تجرد چون مسیح آزار سوزن می کشم می کشد سرازگریبان زآنچه دامن می کشم کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود…
گوشه آن نقاب را بشکن
گوشه آن نقاب را بشکن ورق انتخاب را بشکن دل ظالم شکسته می باید زلف پر پیچ و تاب را بشکن در دل شب به…
این گردباد نیست که بالا گرفته است
این گردباد نیست که بالا گرفته است از خود رمیده ای است که صحرا گرفته است از کاسه سرنگونی فرهاد نسخه ای است این ساغری…
گمراه شد ز غفلت من رهنمای من
گمراه شد ز غفلت من رهنمای من گردید میل چشم عصاکش عصای من پیدا نشد کسی که به فریاد من رسد در شیشه ماند باده…
این آهوی رمیده ز مردم، نگاه کیست؟
این آهوی رمیده ز مردم، نگاه کیست؟ این فتنه پیشخدمت چشم سیاه کیست؟ با شمع آفتاب چه می جوید آسمان؟ شب تا به روز، دیده…
گل مرتبه عارض جانانه نگیرد
گل مرتبه عارض جانانه نگیرد جای لب ساقی لب پیمانه نگیرد سیلاب بود کاسه همسایه این قوم کافر به سرکوی بتان خانه نگیرد در سینه…
ای لب لعل ترا خون یمن در آستین
ای لب لعل ترا خون یمن در آستین هر سر موی ترا چین و ختن در آستین گر چه دلگیرست چون شام غریبان طره اش…
گفتار صدق، مایه آزار می شود
گفتار صدق، مایه آزار می شود چون حرف حق بلند شود دار می شود پای به خواب رفته شمارد دلیل را آن را که شوق…
ای شمع طور از آتش حسنت زبانه ای
ای شمع طور از آتش حسنت زبانه ای عالم به دور زلف تو زنجیرخانه ای شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشید رخت…
گریه بسیار بود نو به وجود آمده را
گریه بسیار بود نو به وجود آمده را خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را نیست چون ماتمیان کار به جز گریه و آه…
ای ز تو شور در جگر کلک شکر نوای را
ای ز تو شور در جگر کلک شکر نوای را رشته آه در گره فکر گرهگشای را سرو ریاض مغفرت آه ندامت است و بس…
گرفت خط تو دلهای بی قراران را
گرفت خط تو دلهای بی قراران را غبار، جامه فتح است خاکساران را ز خوان عالم بالاست رزق خاموشان سحاب آب دهد تیغ کوهساران را…
ای دل تصور کمر یار نازک است
ای دل تصور کمر یار نازک است باریک شو که رشته این کار نازک است دل شاخ شاخ گشت درین کار شانه را پرداز زلف…
گرد باد دامن صحرای بی سامانیم
گرد باد دامن صحرای بی سامانیم هیچ کس را دل نمی سوزد به سرگردانیم چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من هست در وقت گرانیها…
ای چشمت از غزال ختن خوش نگاه تر
ای چشمت از غزال ختن خوش نگاه تر از روز عاشقان شب زلفت سیاه تر از خط سبز اگر چه شد حسن مهربان حسن توشد…
گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما
گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما جوید از بهر رهایی روزنی محبوس ما غربت ما دردمندان، پله آزادگی است نیست جز دام و…
ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای در راه برق، سد خس و خار بسته ای ای بی خبر که تقویت نفس می…
گر صافدلی هست شراب است در اینجا
گر صافدلی هست شراب است در اینجا ور سوخته ای هست کباب است در اینجا بیدار دلی نیست کز او دل بگشاید تا چشم نمکسود…
اهل معنی گر چه خاموشند از تحسین من
اهل معنی گر چه خاموشند از تحسین من غوطه در خون می زنند از معنی رنگین من سکته بی دردی از خواب عدم سنگین ترست…
گر چه نی زرد و ضعیف و لاغر و بی دست و پاست
گر چه نی زرد و ضعیف و لاغر و بی دست و پاست چون عصای موسوی در خوردن غم اژدهاست چون رگ ابر بهاران فیض…
آه عشاق سینه روز اثرها دارد
آه عشاق سینه روز اثرها دارد شب این طایفه در پرده سحرها دارد بر سر راز تو چون بید دلم می لرزد شیشه از باده…
گر چه ذراتند یکسر میهمان آفتاب
گر چه ذراتند یکسر میهمان آفتاب کم نگردد ذره ای نعمت ز خوان آفتاب در خرابات محبت شیشه بی ظرف نیست ذره ای بر سر…
اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن
اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن شکرانه بیداری ازین راه مروتند هر خفته که یابی،…
گر چه از عقل گران لنگر فلاطونیم ما
گر چه از عقل گران لنگر فلاطونیم ما کار با اطفال چون افتاد مجنونیم ما سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست هر که از…
آنجا که خنده لعل ترا پرده در شود
آنجا که خنده لعل ترا پرده در شود طوطی چو مغز پسته در شکر شود می خوردن مدام مرا بی دماغ کرد عادت به هر…
گر به گلزار بری آن رخ افروخته را
گر به گلزار بری آن رخ افروخته را گل به بلبل نگذارد جگرسوخته را هر که پوشد ز جهان چشم، نماند بی رزق طعمه از…
آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است
آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است خاطر ما را پریشانتر ز سنبل کرده است من ندارم طالع از مقصود، ورنه…
گر آن شیرین سخن تلقین کند گفتار طوطی را
گر آن شیرین سخن تلقین کند گفتار طوطی را سخن شکر شود در پسته منقار طوطی را به تعلیم نخستین سازد از تکرار مستغنی ز…
آن کس که داد پیوند با کاه کهربا را
آن کس که داد پیوند با کاه کهربا را خواهد به هم رسانید جانهای آشنا را دامان رهروان را زخم زبان نگیرد از خار ره…
کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟
کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟ آب در دیده به صد خون جگر گردانم نه چنان آمده عشقت که به افسون برود نه چنان…