غزلیات – صائب تبریزی
شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟
شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟ برق در ابر بهاران تیغ بازی می کند حسن را روشنگری چون دیده های پاک نیست…
اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید
اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید ریشه غم ز دل تنگ برون می آید باده روح درین شیشه نخواهد ماندن آخر این آینه…
شراب روز دل لاله را سیه دارد
شراب روز دل لاله را سیه دارد ازین سخن مگذر سرسری که ته دارد فروغ مشعل خورشید کرم شب تاب است چنین که زلف تو…
آفت ز خودپسند جدایی نمی کند
آفت ز خودپسند جدایی نمی کند خلوت علاج زهد ریایی نمی کند مانع نمی شود ز سفر سیل را حباب سالک حذر ز آبله پایی…
شد رعشه پیری پر و بال طلب تو
شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو انگور شود غوره چو بسیار بماند شد غوره درین…
اشک را دیده من گوهر غلطان سازد
اشک را دیده من گوهر غلطان سازد آه را سینه من سنبل و ریحان سازد هست چون تیغ دودم در نظر غیرت من حسن را…
شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم
شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم خاک یوسف زار شد تا سینه را پرداختم تا شدم آواره از دارالامان نیستی تیغ می…
آسودگی به کنج قناعت نشستن است
آسودگی به کنج قناعت نشستن است سیر بهشت در گره چشم بستن است هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش بدمستیی است توبه که…
شب که بر انجمن آن شعله سیراب گذشت
شب که بر انجمن آن شعله سیراب گذشت عرق شمع ز پیراهن مهتاب گذشت خنده کبک به کهسار زند تمکینش آن که از خانه ما…
آزرده است گوشه نشین ازوداع خلق
آزرده است گوشه نشین ازوداع خلق غافل که اتصال حق است انقطاع خلق در اختلاط خلق ضررهاست، زینهار بگذر ز خلق و صحبت بی انتفاع…
شاخ گل از دست و چوگان تو یادم می دهد
شاخ گل از دست و چوگان تو یادم می دهد غنچه از گوی گریبان تو یادم می دهد جلوه خورشید تابان در ته دامان ابر…
ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش
ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش که هر پیمانه چون آیینه آرد برسر نازش لب حرف آفرینش تا حدیثی را به هم بندد هزاران…
سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد
سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد تا بدانی به من آن جلوه مستانه چه کرد هوشیاران جهان راه بیابان گیرند گر…
از هواداران شود دایم مکدر شمع من
از هواداران شود دایم مکدر شمع من از پر پروانه دارد تیغ بر سر شمع من پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه می شود…
سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند
سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند از باد بهار آتش سوداننشیند مجنون تو بر دامن صحرا ننشیند این گرد به هردامنی از پاننشیند در کوی…
از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست
از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست جای این گلهای خوشبو در گریبان خوشترست عشق را گستاخ سازد حسن چون بی پرده شد سیر…
سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم
سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم درین وحشت سرالنگر من مجنون نمی کردم امید سنگ طفلان بود باغ دلگشا ورنه به تکلیف بهار…
از ناله عندلیب به برگ ونوارسید
از ناله عندلیب به برگ ونوارسید رهرو به کاروان ز صدای درا رسید تیغ شهادت است دم روح بخش ما هر کس به ما رسید…
سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است
سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است لب محیط به بانگ بلند می گوید برهنه شو که…
از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است
از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است نازک شده سر رشته پیوند تن و…
سرو من گر بر سر خاک شهیدان آمدی
سرو من گر بر سر خاک شهیدان آمدی دعوی خون هم درین عالم به پایان آمدی تنگ شد بر من جهان از عشق، ورنه پیش…
از گلستانی که بلبل روی گردان می شود
از گلستانی که بلبل روی گردان می شود شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار می رود…
سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر
سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر داغت اگر کمی کند از لاله زار گیر داغی که نیست سکه ناسور بر رخش بی اعتبارتر ز زر…
از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید
از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید آخر از خاکستر خود روی اخگر شد سفید ریزش باران کند روشن سحاب تیره را از سرشک…
سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما
سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما چون خزان در برگریزان است گلریزان ما ما چو گل سر را به گلچین بی تأمل…
از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود
از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست…
سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد
سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد به این منگر که بر لب مهر…
از عیب پاک شو که هنرها همی دهند
از عیب پاک شو که هنرها همی دهند دست از خزف بشو که گهرها همی دهند راضی مشو به قلب که نقد جهان زتوست بفشان…
سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن
سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن چون مه نو شهره آفاق می گردد سخن می کند جمعیت دل گفتگو را منتظم از پریشان…
از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار
از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار این آینه را در بغل از آه نگه دار شب را اگر از مرده دلی زنده نداری جهدی…
سخن ز لعل لبت آبدار می گردد
سخن ز لعل لبت آبدار می گردد ز روی گرم تو شبنم شراب می گردد اگر به آب رسانم بنای میکده را همان سرم چو…
از شرم، حرص دلبری افزود ناز را
از شرم، حرص دلبری افزود ناز را کز دوختن گرسنه شود چشم، باز را دارم امید آن که شود طبل بازگشت آواز دل تپیدنم آن…
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب که می…
از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر
از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر چون سیل نوبهاران زین کوهسار بگذر هنگام باز گشت است نه وقت سیرو گشت است با چهره خزانی…
سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز
سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز ز همنشینی ما می کشی الم برخیز سر قلم بشکن، مهر کن دهان دوات به این سیاه…
از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه
از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه اختیار از گوی عاجز در خم چوگان مخواه از جهان بی وفا با تلخرویی صلح کن نقش…
سبز می گردد روان چون آب از ماندن مرا
سبز می گردد روان چون آب از ماندن مرا خضر نتواند به آب زندگی راندن مرا بس که دلسردم ز تار و پود هستی چون…
از زمین برخاستن چشم از زمین داران مدار
از زمین برخاستن چشم از زمین داران مدار راست گردیدن توقع زین گرانباران مدار حسن بیتاب است در اظهار راز عاشقان پرده پوشی چشم ازین…
ساقی قدحی از می اسرار مرا ده
ساقی قدحی از می اسرار مرا ده یک قطره ازان قلزم زخار مرا ده هر لحظه به جامی نتوان کرد دهن تلخ گر صاف و…
از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر
از ره مرو به جلوه ناپایدار عمر کز موجه سراب بود پود و تار عمر فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواب از بس…
ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند
ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند از بخیلی به قلم آب ز دریا نوشند پیش ما تشنه لبان چند مکیدن لب خود؟…
از دل سوخته اخگر به گریبان دارم
از دل سوخته اخگر به گریبان دارم سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم ساده از نقش تمناست دل خرسندم عالمی امن تر از دیده…
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما رو نمی تابیم از سیلاب، دریابیم ما پرده غفلت نمی گردد بصیرت را حجاب گر چه از پوشیده…
از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت
از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت جان این زمین سوخته از یک شراره یافت شد تازه داغ غیرت خونین دلان عشق تا لاله زین…
زهی ز اندیشه لعل تو پر خون جام فکرت ها
زهی ز اندیشه لعل تو پر خون جام فکرت ها ز خط عنبرینت پشت بر دیوار، حیرت ها دل عارف غبارآلوده کثرت نمی گردد نیندازد…
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود این مور بار دست سلیمان نمی شود بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث این دل…
زنگ آیینه من صحبت بیدردان است
زنگ آیینه من صحبت بیدردان است نفس سوختگان مغز مرا ریحان است نعل پیران بود از قامت خم در آتش این کمانی است که چون…
از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را
از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را می شود گاهی به برگ کاه حاجت، دیده را نیک بیش از بد حجاب راه بینایان شود زحمت…
زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو
زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو ندارد کوتهی در دلربایی زلف ازان عارض…
از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین
از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین دست خالی می روم بیرون ز گلزاری چنین سجده می آرند خورشید و مه و انجم ترا قسمت…