غزلیات سعدی شیرازی
ای رخ چون آینه افروخته
ای رخ چون آینه افروخته الحذر از آه من سوخته غیرت سلطان جمالت چو باز چشم من از هر که جهان دوخته عقل کهن بار…
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده…
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس جز…
امروز چنانی ای پری روی
امروز چنانی ای پری روی کز ماه به حسن میبری گوی میآیی و در پی تو عشاق دیوانه شده دوان به هر سوی اینک من…
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست گر مدعیان نقش ببینند پری را دانند که…
از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد
از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد وزان که خون دلم ریخت تا به تن چه رسد به گرد پای سمندش نمیرسد مشتاق…
یار باید که هر چه یار کند
یار باید که هر چه یار کند بر مراد خود اختیار کند زینهار از کسی که در غم دوست پیش بیگانه زینهار کند بار یاران…
همه چشمیم تا برون آیی
همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی من ز دست تو خویشتن…
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود تا منتهای کار من از عشق چون شود دل برقرار نیست که گویم نصیحتی از راه…
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر بامدادان که برون مینهم از منزل پای حسن…
نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی
نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی سرو بلند بستان با این همه لطافت هر روزش از…
میان باغ حرامست بی تو گردیدن
میان باغ حرامست بی تو گردیدن که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن و گر به جام برم بی تو دست…
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم تنم فرسود و عقلم رفت…
مرا راحت از زندگی دوش بود
مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماه رویم در آغوش بود چنان مست دیدار و حیران عشق که دنیا و دینم فراموش بود…
مپندار از لب شیرین عبارت
مپندار از لب شیرین عبارت که کامی حاصل آید بی مرارت فراق افتد میان دوستداران زیان و سود باشد در تجارت یکی را چون ببینی…
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق…
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را برقع فروهلد به جمال آفتاب را گویی دو چشم جادوی عابدفریب او بر چشم من به سحر…
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری هر زمان صد رهت…
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد که هر که مینگرم با تو عشق میبازد فرشتهای تو بدین روشنی نه آدمیی نه آدمیست که بر…
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی آزاد بندهای که بود در رکاب تو…
عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست
عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست می بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست عیشست بر کنار سمن زار خواب صبح نی در کنار یار سمن…
شکست عهد مودت نگار دلبندم
شکست عهد مودت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم به خاک پای عزیزان که از محبت دوست دل از محبت دنیا و…
سروقدی میان انجمنی
سروقدی میان انجمنی به که هفتاد سرو در چمنی جهل باشد فراق صحبت دوست به تماشای لاله و سمنی ای که هرگز ندیدهای به جمال…
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان گر همه خلق را چو من بیدل و…
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر…
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد زین آتش نهانی شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن ما را نمیگشایند از قید مهربانی…
دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من
دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار آب گلستان…
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد خرقه گو در بر من دست…
خیال روی توام دوش در نظر میگشت
خیال روی توام دوش در نظر میگشت وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به…
خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست
خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست در بهشتست که همخوابه حورالعینیست دولت آنست که امکان فراغت باشد تکیه بر بالش بی دوست نه بس…
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی کش یار هم آواز بگیرند به دامی دیشب همه شب دست در آغوش سلامت و امروز همه روز تمنای…
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی سپر…
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت بسیار مگویید که بسیار…
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست میرود از پیش…
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی تا کی ای چشمه سیماب که در چشم منی…
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست روا بود که چنین بیحساب دل ببری مکن که…
بندهام گر به لطف میخوانی
بندهام گر به لطف میخوانی حاکمی گر به قهر میرانی کس نشاید که بر تو بگزینند که تو صورت به کس نمیمانی ندهیمت به هر…
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرامست
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند ما را غمت ای ماه پری…
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب…
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای دشمن از دوست ندانسته و نشناختهای من ز فکر تو به خود نیز نمیپردازم نازنینا تو دل…
ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی
ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند…
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی حق را به روزگار تو با ما عنایتی گفتم نهایتی بود این درد عشق را هر بامداد…
آن کس که از او صبر محالست و سکونم
آن کس که از او صبر محالست و سکونم بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم پرسید که چونی ز غم و درد جدایی گفتم نه…
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند که در اندیشه…
اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید
اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید جان رفتست که با قالب مشتاق آید همه شبهای جهان روز کند طلعت او گر چو صبحیش نظر…
از در درآمدی و من از خود به درشدم
از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز…
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای…
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت به…
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد…
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست در که خواهم بستن آن دل کز…