هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت می‌رسد

هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت می‌رسد از ره و رسم قدم داریّ و همّت می‌رسد فرصت صحبت مکن فوت از پیِ مقصود…

ادامه مطلب

از آن ز دیده و دل اشک و آه می‌خواهم

از آن ز دیده و دل اشک و آه می‌خواهم که شرمسارم و عذر گناه می‌خواهم گناه بار گران است و راه عشق مدد ز…

ادامه مطلب

اگر دیده در مهر و مه ناظر است

اگر دیده در مهر و مه ناظر است غرض چیست او را از این، ظاهر است از آن دم که از چشم من غایبی حضوری…

ادامه مطلب

آن معلم که لبت را روش جان آموخت

آن معلم که لبت را روش جان آموخت هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد آیت حسن…

ادامه مطلب

ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی

ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی پرهیز از آن حلقه، مبادا که درافتی زنهار چو من در قدمش سر نهم ای اشک تو…

ادامه مطلب

با سگت یاری مرا کارِ خود است

با سگت یاری مرا کارِ خود است هرکسی را کار با یارِ خود است عاشقی کردم فتادم در بلا مبتلا هرکس ز کردار خود است…

ادامه مطلب

به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست

به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست از آن به کعبهٔ وصل تو ره…

ادامه مطلب

تا به کی باشد چو نی با ناله دمسازی مرا

تا به کی باشد چو نی با ناله دمسازی مرا سوختم چون عود سعیی کن که بنوازی مرا تا سرم بر جا بود از پای…

ادامه مطلب

تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم می‌کند

تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم می‌کند از غایت دیوانگی گه‌گه سخن گم می‌کند گر در حقیقت بنگری دانی که عین مردمی‌ست آنچه…

ادامه مطلب

تا کافر چشمت ز مژه عزم سپه کرد

تا کافر چشمت ز مژه عزم سپه کرد بر خون دلم غمزهٔ تو چشم سیه کرد این دل که کمین داشت بدآن چشم تو عمری…

ادامه مطلب

چمن را تا نسیمت در دماغ است

چمن را تا نسیمت در دماغ است ز شادی غنچه را دل باغ باغ است چو گیسو باز کردی رخ مپوشان که حسن شب به…

ادامه مطلب

خطت را تا به خون ریزی نشان شد

خطت را تا به خون ریزی نشان شد به شوخی غمزه ات صاحبقران شد دلی کز فتنهٔ زلفت امان یافت ز دست محنت و غم…

ادامه مطلب

دل چو گشت از جام معنی جرعه نوش

دل چو گشت از جام معنی جرعه نوش دلقِ صورت کرد رهن می فروش عیب خرقه گفتن از نامردمی ست دولت رندی که باشد عیب…

ادامه مطلب

دلا چو روی به اقبال مقبلی داری

دلا چو روی به اقبال مقبلی داری به ترک صحبت جان گیر اگر دلی داری گمان مبر که از این جست و جویِ بیحاصل به…

ادامه مطلب

زلف تو را که شامِ پریشانی من است

زلف تو را که شامِ پریشانی من است صبح است عارض تو که در پشت دامن است سرو سهی که داشت هواهای سرکشی امروز پیش…

ادامه مطلب

شبی کآن ماه با ما خوش برآید

شبی کآن ماه با ما خوش برآید عجب نبود که روز غم سرآید درآمد از در و شد خانه روشن دگر با ما از این…

ادامه مطلب

کس نیست که کار ما برآرد

کس نیست که کار ما برآرد کار همه را خدا برآرد خاک رهش ای سرشگ گِل ساز تا یار در جفا برآرد ز آن پیش…

ادامه مطلب

گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد

گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد خواهیم سبک درد سر خود ز جهان برد در حلقهٔ دیوانه‌وَشان عقل نمی‌رفت «زنجیر سر زلف…

ادامه مطلب

گرچه از جا شد دل و بر جان بلا می‌آیدم

گرچه از جا شد دل و بر جان بلا می‌آیدم چون تو را می‌بینم ای جان دل به جا می‌آیدم از لبت کاو ریخت خونم…

ادامه مطلب

گنجی ست عشق یار که عالم خراب اوست

گنجی ست عشق یار که عالم خراب اوست بحری ست لطف دوست که گردون حباب اوست گر صادقی چو صبح مزن جز به مهر دم…

ادامه مطلب

ما به اوّل ستم زلف تو را خوش کردیم

ما به اوّل ستم زلف تو را خوش کردیم بعد از آن بر سر کوی تو فروکش کردیم به امیدی که خیالت قدم آرد روزی…

ادامه مطلب

مرا تا سوز دل هر شب بلای تن نخواهد شد

مرا تا سوز دل هر شب بلای تن نخواهد شد چو شمع این راز پنهانم تو را روشن نخواهد شد به سعی غمزه و ابرو…

ادامه مطلب

میر مجلس که چو لب بادهٔ روشن دارد

میر مجلس که چو لب بادهٔ روشن دارد مردمی باشد اگر دارد و از من دارد غمزه ات از پی دل چند کنم چشم سیاه…

ادامه مطلب

هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد

هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد در ره عشق قدم بر سر منزل ننهاد طالب راه بر آن همه تا دست نشست پای ازین…

ادامه مطلب

از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی

از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی خطا نباشد اگر بر خط وفا باشی اگر وفای رفیقان خود به جای آری خدای باد رفیق…

ادامه مطلب

اگر گویی که حسن از رویِ من خاست

اگر گویی که حسن از رویِ من خاست دروغی نیست در روی تو پیداست بدین رفتار و شکل ای سرو قامت به هرجا می روی…

ادامه مطلب

آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت

آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه…

ادامه مطلب

ای دل آن دم شرف صحبت دلبر یابی

ای دل آن دم شرف صحبت دلبر یابی که به سرمایهٔ اخلاص دلی دریابی آبرو می طلبی خاک شو و چشم مدار که ز دریا…

ادامه مطلب

با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست

با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید…

ادامه مطلب

به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد

به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد به وقت خویش بادا وقت ما را گر چه برهم زد به ابرویت…

ادامه مطلب

تا به کی چشم تو جز غارت دین‌ها نکند

تا به کی چشم تو جز غارت دین‌ها نکند گویَش از جانب ما تا دگر این‌ها نکند سر شوریده به پایت نرسد تا فلکش بر…

ادامه مطلب

تا دلم را به غم هجر درانداخته‌ای

تا دلم را به غم هجر درانداخته‌ای صبر را خانه ز بنیاد برانداخته‌ای دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذرد تا نگویند به سهمی…

ادامه مطلب

تا گرد عارض تو خط سبز بردمید

تا گرد عارض تو خط سبز بردمید بر گل بنفشه صدف زد و ریحان تر دمید آشفته ایم تا پیِ تسخیر عاشقان افسون بخواند خطّ…

ادامه مطلب

چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر می‌زنی

چند ای سرشکِ خون دم از پاکیِّ گوهر می‌زنی بر چهرهٔ زردم اگر نقشی زنی زر می‌زنی هر لحظه لافی می‌زنی ای گل ز خوبی…

ادامه مطلب

خیز ای مست و سلامی به رخ ساقی گوی

خیز ای مست و سلامی به رخ ساقی گوی باقیِ باده به پیش آر و هوالباقی گوی مطربا مجلس شوق است و حریفان جمعند ماجرای…

ادامه مطلب

دل به رویت هوس صحبت جانی دارد

دل به رویت هوس صحبت جانی دارد جان به فکر دهنت عیش نهانی دارد دیده چون اشک اگر در طلبت بشتابد بگذارش که به رویت…

ادامه مطلب

دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد

دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد بی دُر وصل توام اشک به دریا آمد گفته بودی که بپرهیز ز تیر نظرم چون نرفتیم…

ادامه مطلب

زهی تیره از زلف تو روز، شام

زهی تیره از زلف تو روز، شام به روی تو دعویّ مه ناتمام چو نسبت ندارد به زلف تو مشگ چرا می پزد عود سودای…

ادامه مطلب

صاحب روی نکو منصب دولت دارد

صاحب روی نکو منصب دولت دارد خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است ذرّه‌ای نیست ز حسنی…

ادامه مطلب

کجا باشد چو می روشن ضمیری

کجا باشد چو می روشن ضمیری که دارد به ز ساغر دستگیری؟ جوانی کو ننوشد بادهٔ شوق ز دست نازنینی دلپذیری اگر پیری رسد آن…

ادامه مطلب

گر ای اشک دیده به خویشت بخواند

گر ای اشک دیده به خویشت بخواند مرو کآن سیه‌رو تو را می‌دواند کسی نیست کآنجا رساند پیامم مگر نالهٔ من به جایی رساند مرا…

ادامه مطلب

گرچه اسرار نهانی می شود معلوم من

گرچه اسرار نهانی می شود معلوم من زآن چه حاصل چون نشد هیچ آن دهان مفهوم من یار بوسی وعده فرمود از دهان خود مرا…

ادامه مطلب

گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید

گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید که دست از هوس کار غیر باز کشید دلم ز شیوهٔ چشمت ندید مردمی ئی به غیر…

ادامه مطلب

ما به فکر دهنت ذوق شکر یافته‌ایم

ما به فکر دهنت ذوق شکر یافته‌ایم جُسته از غیب نشانی و خبر یافته‌ایم ما به کوی تو دری یافته‌ایم از فردوس چیست فردوس به…

ادامه مطلب

مرا در بزم رندان جرعه نوشی

مرا در بزم رندان جرعه نوشی به از سودای زهد و خود فروشی تو در پرده از آن همرازی ای عود که چون نی راز…

ادامه مطلب

منم و بادیهٔ عشق و دل آگاهی

منم و بادیهٔ عشق و دل آگاهی کس به جایی نرسد جز به چنین همراهی بیش در خرمنم آتش مزن ای ماه و بترس که…

ادامه مطلب

هرگز به جهان چیزی جز یار نمی‌ماند

هرگز به جهان چیزی جز یار نمی‌ماند جز عمر ولی آن هم بسیار نمی‌ماند گر جلوه دهد خود را در چارسوی خوبی حسن رخ یوسف…

ادامه مطلب

از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست

از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست کیست در عهد تو کاو را این بلا در پیش نیست بیش از این ای گل…

ادامه مطلب

اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد

اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد رخ تو بیند و از شرم در قصور افتد تو آفتابی و فریاد مهر برخیزد ز پرتو…

ادامه مطلب

آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد

آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد وه که دلم جان و سر در پیِ آن نیش کرد هرکم و بیشی که کرد یار…

ادامه مطلب