به بهار و چمن عشق، خزان میآید
لحظه ی بدرقه و لذت عید پس از آن
خنده ای تلخ که در رفتن جان میآید
دلم از گریه پُر، ای کاش که تا سال دیگر
گرد راهش بشوم تا که زمان می آید
آه! تلخ است که آغوش صفای مادر
میشود ترک که از شیره به نان می آید
ما هم آغوش تو بودیم، ولی بعد تو غم …
مثل یک ببر ، به ما خنده کنان می آید
وه چه حالی به شب قدر ؟ چه نور و چه سرور؟
این همه محض و دیعت به جهان می آید!
گریه می آید از این رفتن و دیر آمدنت
لا اقل زود بیا تا دیگران می آید
تشنهکام توییم ای ماه! نه بر آب حیات
میروی حلق جهان در عطشان می آید
محمد خردمند