دوستان چون میرم آن خشت درم بالین کنید

دوستان چون میرم آن خشت درم بالین کنید وزلب جانبخش او حرفی مرا تلقین کنید از شهیدان غم عشقم مرا در زیر خاک بارخ پر…

ادامه مطلب

دلا، ز تخت سلیمان کسی چه یاد دارد

دلا، ز تخت سلیمان کسی چه یاد دارد که عاقبت ببرد باد آنچه باد آرد مگر نسیم قبولم چو غنچه بنوازد که کار بسته من…

ادامه مطلب

دل را نمک از گریه گرم است شکی نیست

دل را نمک از گریه گرم است شکی نیست بی چاشنی گریه کبابش نمکی نیست ای گل ز غم خویش یکی با تو چگوید درد…

ادامه مطلب

درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است

درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است چو صبح همنفس مهر آفتابی باش مزن به هر…

ادامه مطلب

در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی

در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی بیرون ندهم همچو گل از گریه گلابی رحمت بمن ای گنج وفا نیست وگرنه ویرانه تر از…

ادامه مطلب

اگر از غم تو صد جان به یکی نفس برآید

اگر از غم تو صد جان به یکی نفس برآید نفسی نه از دهانت بمراد کس برآید توبکاکل پریشان نرسی ز هیچ راهی که هزار…

ادامه مطلب

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است حسن خوش و آواز خوش خوش نفسان است صید دل من زاهد و صوفی نتوانند سیمرغ من…

ادامه مطلب

از جهان فردم همین در بند رخسار توام

از جهان فردم همین در بند رخسار توام بنده حسنم درین عالم گرفتار توام از زلیخا کی نیم ای یوسف اکنون جان بکف روز بازارست…

ادامه مطلب

آدم و گندم، من و خال لب جانانه‌ای

آدم و گندم، من و خال لب جانانه‌ای من نه آن مرغم که در دام آردم هر دانه‌ای درنگیرد صحبت من با دم ارباب عقل…

ادامه مطلب

در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند

در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند یوسف کی این عزیزی هرگز بخواب بیند ما از صفای آن رخ حق بین شدیم و صوفی…

ادامه مطلب

داند دل تو راز من وزان تو من هم

داند دل تو راز من وزان تو من هم چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم عیب من مجنون مکن ار جامه زدم چاک…

ادامه مطلب

خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود

خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود تا روزگار بود بدین نیکویی نبود در جان من تو بودی و من در دل توهم من…

ادامه مطلب

خورشید اوج عزت خوبان ماه رویند

خورشید اوج عزت خوبان ماه رویند معراج خاکساران این بس که خاک کویند خامان ز عشق یوسف لافند چون زلیخا من عاشق خموشم مردان ز…

ادامه مطلب

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند ز نار عشق رشته جان شد مرا چو…

ادامه مطلب

حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است

حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است با دیگران به صورت و باما بمعنی است خاک ره از فروغ تو ای آفتاب حسن…

ادامه مطلب

چون شیشه پرم از غم پیمان گسل خویش

چون شیشه پرم از غم پیمان گسل خویش بگذار که خالی کنم از گریه دل خویش گر سوزش پروانه ز نزدیکی شمع است من سوختم…

ادامه مطلب

چو ماه نوجمال عالم افروزش که می بینم

چو ماه نوجمال عالم افروزش که می بینم ز روز دیگر افزون است هر روزش که میبینم نهال نورس قدش گذشت از قامت طوبی از…

ادامه مطلب

چو چاره از غم خونخواره نمییابم

چو چاره از غم خونخواره نمییابم جز آنکه جان بدهم چاره یی نمی یابم بهار عمر خزان کردم از غمت ایگل هنوز فرصت نظاره یی…

ادامه مطلب

چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش

چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش آه ازین داغ دل و وای ز دست دل خویش هرکه در دست غمم دید بدین سوختگی گفت…

ادامه مطلب

چشم ز گریه خانه مردم پر آب کرد

چشم ز گریه خانه مردم پر آب کرد طوفان اشک من همه عالم خراب کرد گفتی لب مراست بدلها حق نمک حقا که این نمک…

ادامه مطلب

جز از وصال تو با کس سر وصولم نیست

جز از وصال تو با کس سر وصولم نیست به جز قبول تو هیچ از جهان قبولم نیست اگرچه بی تو به هر سر چو…

ادامه مطلب

جام وصلت بکف کج نظران نتوان دید

جام وصلت بکف کج نظران نتوان دید چشم خود در کف دست دگران نتوان دید کامم این بس که نگاهی کنمت در گذری بیش ازین…

ادامه مطلب

تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم

تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم لب از تاب…

ادامه مطلب

تا یافته ام وصل تو در کینه خویشم

تا یافته ام وصل تو در کینه خویشم مشتاق همان حسرت دیرینه خویشم گر گوش بروزن پی آواز تو خلقند من گوش بآواز تو در…

ادامه مطلب

تا عشق از آن ما شد بخت از جهان بر افتاد

تا عشق از آن ما شد بخت از جهان بر افتاد تا ملک حسن از او شد مهر از میان بر افتاد حسنش که بود…

ادامه مطلب

تا پری را چون تو خواندم دوری از مردم کند

تا پری را چون تو خواندم دوری از مردم کند لاجرم تعریف بیش از حد کسان را گم کند وه چه شوق است اینکه میخواهم…

ادامه مطلب

پیرم چو چنگ با قد پرخم شکسته ام

پیرم چو چنگ با قد پرخم شکسته ام از ناله ظاهر است که محکم شکسته ام دیوانه ام ز عشق و هلاک خود اسباب زندگی…

ادامه مطلب

بیا و ساقی جان شو به تشنه آبی ده

بیا و ساقی جان شو به تشنه آبی ده بعشق ساقی کوثر بما شرابی ده کنونکه جام مرادت پرست سرو سهی بنوش و جرعه خود…

ادامه مطلب

بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا

بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا چراغ مرده چه پرتو دهد دل مارا رخ تو زنده کند مرده وین عجب نبود چه کم رمعجز عیساست روی…

ادامه مطلب

بنمای آتشین رخ و مست شراب شو

بنمای آتشین رخ و مست شراب شو ماییم و پاره جگری گو کباب شو برخیز اگر هوای صبوحیست ایگلت حاجت بصبح نیست تو خود آفتاب…

ادامه مطلب

بسنگی دوستان را یاد میدار

بسنگی دوستان را یاد میدار بگو دشمن چو سگ فریاد میدار گرفتار تو ای گل صد هزارند تو خود را همچو سرو آزاد میدار به…

ادامه مطلب

بر من خسته رقیبان چو گذر می آرند

بر من خسته رقیبان چو گذر می آرند می طپد دل که از آن مه چه خبر می آرند زان شهیدان ترا دست در آغوش…

ادامه مطلب

بچه مهر و چه وفا با تو نشینم دگر

بچه مهر و چه وفا با تو نشینم دگر تا به امروز چه دیدیم که بینیم دگر تو جفا کار شدی ما ز وفا سیر…

ادامه مطلب

باز از فریب وعده دلم را شکیب داد

باز از فریب وعده دلم را شکیب داد صد بارش آزمودم و بازم فریب داد زیب جمال او نه که مشاطه داده است خورشید را…

ادامه مطلب

با خوش نفسی می خور اگر ماهوشی نیست

با خوش نفسی می خور اگر ماهوشی نیست آواز خوشی باری اگر حسن خوشی نیست گر روسیه از حسن تو گشتیم هم از ماست در…

ادامه مطلب

ایکه دین و دلم ایثار تو خواهد بودن

ایکه دین و دلم ایثار تو خواهد بودن یار من شو که خدا یار تو خواهد بودن بیتو جایی که قراری بودم ای خورشید هم…

ادامه مطلب

ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست

ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست خوشتر ز صورت تو درین کارخانه نیست از زخم تیرتست مرا استخوان سفید مت کشته توایم…

ادامه مطلب

ای دل گه وصلش بجوار دگران باش

ای دل گه وصلش بجوار دگران باش چشم تو فضول است خدا را نگران باش چون عمر گرامی گذرد باد صبوحی برخیز و دمی واقف…

ادامه مطلب

ای بچشم جان من حسن تو شورانگیزتر

ای بچشم جان من حسن تو شورانگیزتر آفتابت در دل پر آتش ما تیزتر شد بهار عمرم از پیری خزان در عشق تو همچنان بینم…

ادامه مطلب

آنکه لعلش دم عیسی به کرامت دارد

آنکه لعلش دم عیسی به کرامت دارد عالمی کشت چه پروای قیامت دارد عشق را خاصیت این است که با هرکه بود روزگار از همه…

ادامه مطلب

آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن می‌شود

آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن می‌شود از مردم آلوده‌دل آلوده‌دامن می‌شود آه از شب هجران من وین حسرت و حرمان من…

ادامه مطلب

آمد آن عیسی نفس کز عشوه و نازم کشد

آمد آن عیسی نفس کز عشوه و نازم کشد زنده ام سازد به مهر و از جفا بازم کشد روز وصل آمد ولی ترسم که…

ادامه مطلب

یاران همه مست و خبر از خویش ندارند

یاران همه مست و خبر از خویش ندارند پروای خمار من درویش ندارند جان کندن فرهاد چه دانند که چون است آنها که چو من…

ادامه مطلب

وقت آن شد که نظر درمن درمانده کنی

وقت آن شد که نظر درمن درمانده کنی تلخی عیش مرا چاره بیک خنده کنی هیچ نقصان نبود قدر ترا ایشه حسن گر نگاهی سوی…

ادامه مطلب

هوا خوش است و مرا بی رخ تو دل خوش نیست

هوا خوش است و مرا بی رخ تو دل خوش نیست هوای خوش چکند هرکه خاطرش خوش نیست گل جمال تو شد تا چراغ بزم…

ادامه مطلب

هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست

هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست میلت بمن سوخته یک چشم زدن نیست در معرکه عشق تو هرکس که شهید است مردست و بر…

ادامه مطلب

هرکس که چشم مست تو نظاره می‌کند

هرکس که چشم مست تو نظاره می‌کند مژگان به صد سنان جگرش پاره می‌کند جایی که صدهزار سر افتاده هر طرف در آن میان که…

ادامه مطلب

هر که آگه ز دل سوخته من باشد

هر که آگه ز دل سوخته من باشد بخدا رحم کند گر همه دشمن باشد آفتابا، نفسی خانه من روشن کن چند گوشم به در…

ادامه مطلب

نیست عیب از لاله گر لافد به گلبرگ ترش

نیست عیب از لاله گر لافد به گلبرگ ترش هرکه در صحرا رآید عقل باشد کمترش شمع من کاش از سر بیمار هجران بگذرد کز…

ادامه مطلب

نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم

نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم نه دوست غیر تو دارم کسی نه دشمن هم طمع بعمر ابد از حیات…

ادامه مطلب