در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند

در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند
یوسف کی این عزیزی هرگز بخواب بیند
ما از صفای آن رخ حق بین شدیم و صوفی
این نکته در نیابد گر صد کتاب بیند
من گرچه دل خرابم بر من چه التفاتش
گنجی که از غم خود عالم خراب بیند
دل از بهشت وصلش چون راحتی نیابد
از دوزخ فراقش تا کی عذاب بیند
خوش وقت نیکبختی کز فیض ابر رحمت
چون گل مدام در کف جام شراب بیند
لب تشنه ماند اهلی بی لعل یار هر چند
از گریه هر کناری صد جوی آب بیند
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *