نیک و بد این مرحله خاکش به ‌کمین است

نیک و بد این مرحله خاکش به ‌کمین است چشمی‌ که به پا دوخته باشی همه بین است بی‌ غنچه ‌گلی سر نزد از گلشن…

ادامه مطلب

هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند

هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند ناموس پر افشانی پروانه نهفتند آشفتگیی داشت خم طرهٔ لیلی در پیچش موی سر دیوانه نهفتند همواری از اندیشهٔ…

ادامه مطلب

هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را

هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را می‌کندچون موج‌گوهر بی‌زبان شمشیر را سرکشی وقف تواضع‌کن‌که برگردون هلال می‌کندگاهی سپرگاهی‌کمان شمشیر را تا به خود جنبی…

ادامه مطلب

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود شخص‌هستی‌چون‌سحر هرجانفس‌زد خنده‌بود ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست دانه‌ای گر داشت دایم آسیا…

ادامه مطلب

هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست

هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست چه جای کس که درین خانه هیچکس هم نیست به‌وهم‌، خون‌مشو ای دل‌که مطلبت عنقاست به ‌عالمی…

ادامه مطلب

همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر

همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر خوابم از سر می‌برد نام پر بالین مگیر کاروان صبح و سامان توقف خفته است بار بر…

ادامه مطلب

هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را

هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را به روی خندهٔ مردم مکش چاک‌گریبان را به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن چو…

ادامه مطلب

واکرد صبح آهی بر دل در تبسم

واکرد صبح آهی بر دل در تبسم تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد بردم ز جوش…

ادامه مطلب

وهم بلند وپست جاه چند دلت سیه‌کند

وهم بلند وپست جاه چند دلت سیه‌کند گر گذری ز بام و در سایه بساط ته ‌کند رفع غبار وهم و ظن آن همه‌کذب داشته‌ست…

ادامه مطلب

یاد وصلی‌ کردم آغوش من دیوانه ‌سوخت

یاد وصلی‌ کردم آغوش من دیوانه ‌سوخت لاله‌سان از گرمی این می دل پیمانه سوخت ناله‌ها رفت از دل و احرام آزادی نبست پرتو خود…

ادامه مطلب

یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود

یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت هرگلی ‌کامسالم آمد در نظر…

ادامه مطلب

احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است

احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است هرچه می‌روید ازین صحرا زبان سایل است اعتبارات غنا و فقر ما پیداست چیست خاک از آشفتن غبارست…

ادامه مطلب

آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم

آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم خاک را نفی خود اثبات چمنها کردن است آنقدر مردم به راه…

ادامه مطلب

از جوا‌ن حسن سلوک پیر نتوان یافتن

از جوا‌ن حسن سلوک پیر نتوان یافتن گوشهٔ چشم کمان از تیر نتوان یافتن طینت‌ کامل خرد از تهمت نقصان بری‌ست رنگ خون هرگز به…

ادامه مطلب

از دلم‌بگذشت و خون‌در چشم حیرت‌ساز ماند

از دلم‌بگذشت و خون‌در چشم حیرت‌ساز ماند گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند پیش از ایجاد توهم جوهر جان داشت جسم تا پری در…

ادامه مطلب

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، ‌که بگویم چه شنیدم عالم همه در چشم من از یأس سیه شد جز کسوت…

ادامه مطلب

آزادی آخر بد باخت با من

آزادی آخر بد باخت با من رنج‌ کمر شد چینهای دامن مزدور عجز است تسلیم الفت دل هر چه برداشت ‌گشتم دو تا من زیر…

ادامه مطلب

آسوده است شوق ز دل پیش نگذری

آسوده است شوق ز دل پیش نگذری ای موج خون نگشته ازین ریش نگذری از طبع ذره‌گر تپشی واکشی بس است در پردهٔ خیال ازین…

ادامه مطلب

آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است

آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است سر باختن شمع ز سامان‌کلاه است غافل مشو از فیض سیه‌روزی عشاق نیل شب ما غازه‌کش چهرهٔ…

ادامه مطلب

اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش

اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش توان شنید صدای ز دام جستن خویش مقیم منزل تحقیق ‌گشتن آسان نیست بده غبار دو عالم به…

ادامه مطلب

اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم

اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم ز مغروری ندارند این‌گل اندامان غم شبنم صبا بوی سر زلف که می‌آرد درین گلشن که زخم…

ادامه مطلب

امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب

امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب کوک است قلقل می با نغمه‌های مطرب دریوزه چشم داریم ازکاسه‌های طنبور درحق ما بلند است دست دعای…

ادامه مطلب

انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح

انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح چندین ‌خمار رنگ شکست از شراب صبح از زخم ما و لمعهٔ تیغ تو دیدنی‌ست خمیازه ‌کاری…

ادامه مطلب

آه دود آخته‌ای می‌خواهم

آه دود آخته‌ای می‌خواهم روز شب ساخته‌ای می‌خواهم زین محیطم هوس گوهر نیست دل نگداخته‌ای می‌خواهم فارغ از طوق وفا نتوان زیست گردن فاخته‌ای می‌خواهم…

ادامه مطلب

ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل

ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل از شوخی‌گرد رهت عالم‌گلستان در بغل ابرویت از چین جبین زه‌ کرده قوس عنبرین چشم از…

ادامه مطلب

ای پر فشان چون بوی‌گل بیرنگی از پیراهنت

ای پر فشان چون بوی‌گل بیرنگی از پیراهنت عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت با صد حدوث‌کیف وکم از مزرع ناز قدم یک ریشه…

ادامه مطلب

ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت

ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت از خانه هوای ارنی برده به طورت ای کاش تغافل‌، مژه‌ات باز نمی‌کرد غیبت شد از افسون نگه…

ادامه مطلب

ای عدم‌پرورده لاف هستی‌ات جای حیاست

ای عدم‌پرورده لاف هستی‌ات جای حیاست بی‌نشانی را نشان فهمیده‌ای تیرت خطاست سایه را وهم بقا در عجز خوابانیده است ورنه یک گام از خو‌دت…

ادامه مطلب

ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی

ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی سیل‌ خیزست حیا آنهمه عریان نشوی چه‌بهار و چه‌خزان رنگ گل حیرت توست جلوه‌ای نیست گر آیینه نمایان…

ادامه مطلب

این حرصها که دامن صد فن شکسته‌اند

این حرصها که دامن صد فن شکسته‌اند عرض کلاه داده و گردن شکسته‌اند دارد شراب غفلت ابنای روزگار بد مستیی‌ که ساغر مردن شکسته‌اند بیتابی…

ادامه مطلب

آیینه بر خاک زد صنع یکتا

آیینه بر خاک زد صنع یکتا تا وانمودند کیفیت ما بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم خود را به هر رنگ‌کردیم رسوا در پرده پختیم سودای…

ادامه مطلب

با هستی‌ام وداع تو و من چه می‌کند

با هستی‌ام وداع تو و من چه می‌کند با فرصت نیامده رفتن چه می‌کند بخت سیه زچشم‌کسان جوهرم نهفت شبهای تار ذره به روزن چه…

ادامه مطلب

باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بسته‌ام

باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بسته‌ام آشیانی در سواد سایهٔ گل بسته‌ام نسخهٔ آیینهٔ دل دستگاه حیرتست چون نفس ناچار پیمان با تأمل بسته‌ام…

ادامه مطلب

بازم به دل نوید صفایی رسیده است

بازم به دل نوید صفایی رسیده است از پیشگاه آینه صبحی دمیده است این صیدگاه‌کیست‌که از جوش‌کشتگان بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است…

ادامه مطلب

بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود

بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود حق نیاز به این سجده‌ها ادا نشود ز تیر‌ه بختی خود میل در نظر دارد به خاک…

ادامه مطلب

بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا

بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا آه از فسون غول به آواز آشنا امروز نیست قابل تفریق و امتیاز در سرمه‌گرد می‌کند آواز…

ادامه مطلب

برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست

برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست چون آتش یاقوت‌که تب دارد و تب نیست وهم‌است‌که در ششجهتش ریشه دویده‌ست سرسبزی این مزرعه بی‌برگ‌کنب نیست چشمی به…

ادامه مطلب

برون تازست حسن بی‌مثال از گرد پیدایی

برون تازست حسن بی‌مثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…

ادامه مطلب

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز خاک می‌گردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح‌ گیرد آب و رنگ می‌شود…

ادامه مطلب

بس‌که دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب

بس‌که دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب رنگ نخجیر تو می‌گردد ز پهلوی‌کباب ناز اگرافسون نخواند مانع آن جلوه‌کیست در بنای وهم غیرآتش زن وبرخود بتاب…

ادامه مطلب

بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو

بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربن‌گلشن‌ گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…

ادامه مطلب

بعدازین باید سراغ‌من ز خاموشی‌گرفت

بعدازین باید سراغ‌من ز خاموشی‌گرفت داشتم نامی درین یارن فراموشی‌گرفت پردهٔ ناموس هستی بود آغوش‌کفن از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشی‌گرفت دوستان را ما وتو…

ادامه مطلب

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم نگین بی‌نقش می‌گردد اگرکس می‌برد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی می‌توان…

ادامه مطلب

به جستجوی خود از سعی بی ‌دماغ ‌گذشتم

به جستجوی خود از سعی بی ‌دماغ ‌گذشتم غبار من به فضا ماند کز سراغ‌ گذشتم نچیدم از چمن فرصت یقین‌ گل رنگی چو عمر…

ادامه مطلب

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گم‌کرده‌ام در سرمه ساییها…

ادامه مطلب

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رک‌گل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی که‌چون قمری قدح…

ادامه مطلب

به شهرت زد اقبال خلق از تباهی

به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بی‌کلاهی گر این است…

ادامه مطلب

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…

ادامه مطلب

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست نفس درازی اظهار پای بی‌ادبی‌ست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبی‌ست میی ز خم…

ادامه مطلب

به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی

به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی جبین هم‌کاشکی می داشت چون مژگان عرق‌چینی به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم براین اجزا مگر شیرازه‌…

ادامه مطلب