تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را نا کاشته دیدند سزاوار درودن…

ادامه مطلب

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما باده‌ای در جام عیش از چشم تر داریم ما سهل نبود در محیط دهر پاس اعتبار آبرویی چون‌گهر همراه…

ادامه مطلب

تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد

تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد آهنگ جنون دامن آداب نگیرد عاشق‌ که بنایش همه بر دوش خرابی‌ ست چون دیده چرا خانه به سیلاب…

ادامه مطلب

تا محرم طبیعت بلبل نمی‌شوی

تا محرم طبیعت بلبل نمی‌شوی رنگ آشنای خاصیت گل نمی‌شوی تا نیست وقف هر سر مویت محرفی جوهر شناس تیغ تغافل نمی‌شوی پست است نردبان…

ادامه مطلب

تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید

تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید سر به‌گریبان‌کشید گوی شکفتن برید غنچه قبا نوگلی مست جنون می رسد تا نشود پایمال رنگ…

ادامه مطلب

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم نمی‌دانم‌ که آمد در خیال من‌ که من رفتم صدای ساغر الفت جنون کیفیت‌ست اینجا لب او…

ادامه مطلب

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند بی‌تکلف همه بالیدن نان و آشند سر و گردن همه در دور شکم رفته فرو پر و خالی…

ادامه مطلب

توخودشخص نفس‌خویی که بادل‌نیست پیوندت

توخودشخص نفس‌خویی که بادل‌نیست پیوندت کدام افسون ز نیرنگ هوس افکند در بندت درتن ویرانهٔ عبرت به رنگی بی‌تعلق زی که خاکت نم نگیردگر همه…

ادامه مطلب

جایی‌که مرگ شهرت انجام داشته‌ست

جایی‌که مرگ شهرت انجام داشته‌ست لوح مزار هم به نگین نام داشته‌ست یاران تأملی‌که درتن عبرت انجمن چینی مو نهفته چه پیغام داشته‌ست غیر از…

ادامه مطلب

جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش‌

جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش‌ بود چون شبنم‌ گل دلنشین هر زخم پیکانش به یاد جلوه‌ات‌ گر دیده مژگان می‌نهد بر هم…

ادامه مطلب

جنون‌کی قدردان‌کوه و هامون می‌کند ما را

جنون‌کی قدردان‌کوه و هامون می‌کند ما را همان فرزانگی روزی دومجنون می‌کند ما را نفس هر دم‌زدن صدصبح محشر فتنه می‌خندد هوای باغ موهومی چه…

ادامه مطلب

جوش‌حرص‌از یأس من‌آخر ز تاب‌وتب نشست

جوش‌حرص‌از یأس من‌آخر ز تاب‌وتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال برتبسم‌کرد شوخی خط برون لب نشست…

ادامه مطلب

چشمش افکنده طرح بیدادم

چشمش افکنده طرح بیدادم سرمه ‌کو تا رسد به فریادم سرو تهمت قفس چه چاره ‌کند پا به ‌گل کرده‌اند آزادم شبنم انفعال خاصیتم همه…

ادامه مطلب

چند پیچد بر من بی‌دست وپا افتادگی

چند پیچد بر من بی‌دست وپا افتادگی از رهم بردار تا گیرد عصا افتادگی شیوهٔ عشاق چون اشک است در راه نیاز ابتدا سرگشتگیها، انتها…

ادامه مطلب

چه حاجتست به بند گران تدبیرم

چه حاجتست به بند گران تدبیرم چو اشک لغزش پایی بس است زنجیرم اثر طرازی اشک چکیده آن همه نیست توان به جنبش مژگان‌کشید تصویرم…

ادامه مطلب

چه فسردگی‌ بلدتوشدکه به محفل من وما بیا

چه فسردگی‌ بلدتوشدکه به محفل من وما بیا که‌گشود؟اه غنودنت‌که درین فسانه سرا بیا نفسی‌ست مغتنم هوس‌، طربی وحاصل عبرتی سربام فرصت پرفشان چو سحربه‌کسب…

ادامه مطلب

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی حباب وار ز دردی‌کشان حوصله بگذر که تا گشوده‌ای آغوش شوق کام…

ادامه مطلب

چو شمع بر سرت اقبال و جاه می‌گرید

چو شمع بر سرت اقبال و جاه می‌گرید به اوج قدر نخندی‌کلاه می‌گرید در آن بساط که انجام کار نومیدی‌ ست اگرگداست وگر پادشاه می‌گرید…

ادامه مطلب

چو موج‌گوهر ازین بحر بی‌تعب نگذشتن

چو موج‌گوهر ازین بحر بی‌تعب نگذشتن ز طبع ما نگذشت از سر ادب نگذشتن اسیر سلسلهٔ اختراع و هم چه دارد به ملک بی‌سببی از…

ادامه مطلب

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست گرد‌ون به فکر آفت ماکم فتاده است مانند خم‌، همیشه‌، سرما و خشت…

ادامه مطلب

چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن

چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن جسته‌ست گریبان من از عالم دامن تا وحشت عنقایی‌ام آهنگ جنون ‌کرد گرد دو جهان سوخت نفس در…

ادامه مطلب

چیست درین فتنه‌زار غیر ستم در بغل

چیست درین فتنه‌زار غیر ستم در بغل یک نفس و صد هزار تیغ‌ دو دم در بغل گه الم کفر و دین گه غم شک…

ادامه مطلب

حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه‌کرد

حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه‌کرد قلقل این شیشه رفتار مرا مستانه‌کرد با رطوبتهای پیری برنیامد پیکرم از نم این برشکال آخرکمانم خانه‌کرد دل شکستی دارد…

ادامه مطلب

حسنی است بررخش رقم مشک ناب را

حسنی است بررخش رقم مشک ناب را نظاره کن غبار خط آفتاب را هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است آن حسن برق نیست‌که سوزد…

ادامه مطلب

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما دامن آیینه امشب برکمر داریم ما تا سراغ‌گوهر دل در نظر داریم ما روزوشب گرداب‌وش درخودسفر داریم‌ما خندهٔ ماچون…

ادامه مطلب

خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم

خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم در عالمی‌که هستیم شادیم و شاد بودیم درکوه آتش سنگ‌، در باغ جوهر رنگ با این متاع موهوم…

ادامه مطلب

خط جبین ماست هماغوش نقش پا

خط جبین ماست هماغوش نقش پا دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا راه عدم به سعی نفس قطع می‌کنیم افکنده‌ایم بار خود از دوش…

ادامه مطلب

خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد

خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد در بسته ششجهت باز این خانهٔ ‌که باشد گردون‌دربن بیابان عمری‌ست بی‌سروباست این گردباد یارب دیوانهٔ که باشد بنیاد خلق…

ادامه مطلب

خود را به عیش امکان پر متهم نکردم

خود را به عیش امکان پر متهم نکردم خلقی به خنده نازند من‌ گریه هم نکردم سیر خیال هستی رنگ فضولیی داشت از خجلت جدایی…

ادامه مطلب

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست دل‌به‌وحشت نه‌که چرخ سفله‌فرصت‌دشمن است روز و شب‌یک‌جنبش‌مژگان‌چشم‌تنگ اوست وادی عجزی به پای…

ادامه مطلب

داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است

داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است ناله گر بال کشد گردن مینای دل است نیست بی‌شور جنون، مشت غباری زین دشت ششجهت‌، عرض…

ادامه مطلب

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم طلسم ذرهٔ من بسته‌اند از نیستی اما به…

ادامه مطلب

در تماشایی‌که باید صد مژه بالا شکست

در تماشایی‌که باید صد مژه بالا شکست خواب غفلت چون نگه مارا به چشم‌ما شکست شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله تاکجاهابایدم مینا به پر…

ادامه مطلب

در خیال‌آباد راحت آگهی نامحرم است

در خیال‌آباد راحت آگهی نامحرم است جلوه‌ننماید بهشت آنجاکه جنس‌آدم است در نظرهاگرد حیرت در نفسها شور عجز سازبزم زندگانی را همین زبر وبم است…

ادامه مطلب

در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را

در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از…

ادامه مطلب

درپیچ و تاب‌گیسوتا شانه را عروسی‌ست

درپیچ و تاب‌گیسوتا شانه را عروسی‌ست سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسی‌ست بی‌گریه نیست ممکن تعمیر حسرت دل تا سیل می‌خرامد ویرانه را عروسی‌ست دریا…

ادامه مطلب

دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا

دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم جزگرد تحیر رقمی…

ادامه مطلب

دست داری برفشان چون کل در این‌کلزار زر

دست داری برفشان چون کل در این‌کلزار زر داغ می‌خواهی بنه چون لاله درکهسار سر تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند همچو پروانه به…

ادامه مطلب

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم گر ناله برآیم نفس سوخته بالم ور اشک‌ کنم‌ گل…

ادامه مطلب

دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید

دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید آیینهٔ خیال‌که ما را به خواب دید صد پرده پرده‌دارتر از رمز غیب بود آن بی‌نقابی‌ای‌ که…

ادامه مطلب

دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است

دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است در مزرع غم ریشهٔ این دانه نگاه است بی‌درد نجوشد نفس از سینهٔ عاش موجی…

ادامه مطلب

دل ماند بی‌حس و غمت افشانده بال رفت

دل ماند بی‌حس و غمت افشانده بال رفت این ناوک وفا همه جا پوست‌مال رفت خلقی ازین بساط به وهم ‌گذشتگی بی‌نقش پا چو قافلهٔ…

ادامه مطلب

دلی را که بخشد گداز آرزویش

دلی را که بخشد گداز آرزویش چو شبنم دهد غوطه در آبرویش به جمعیت زلف مشکین بنازم که از هربن موست حیران رویش چرا دل…

ادامه مطلب

دور از بساط وصل تو ماییم و دیده‌ای

دور از بساط وصل تو ماییم و دیده‌ای چون شمع کشته داغ نگاه رمیده‌ای شد نو بهار و ما نفشاندیم گرد بال در سایهٔ گلی…

ادامه مطلب

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست یک نفس نامده…

ادامه مطلب

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس نوحه‌کن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل آفتاب…

ادامه مطلب

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند گوش ما باز شد امروز که آواز نماند واپسی بین‌ که به صد کوشش ازین قافله‌ها بازماندن…

ادامه مطلب

رنگ اطوار ادب‌سنجان به قانون ریختند

رنگ اطوار ادب‌سنجان به قانون ریختند مصرع موج ‌گهر از سکئه موزون ریختند کس به نیرنگ تبسمهای خوبان پی نبرد کز دم ‌تیغ حیا خون…

ادامه مطلب

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد چشمی که گشودم عرق…

ادامه مطلب

ز آهم مجویید تأثیر را

ز آهم مجویید تأثیر را پر از بال عنقاست این تیر را مصوربه هرجاکشد نقش من ز تمثال رنگی‌ست تصویر را درین دشت و در،…

ادامه مطلب