با دیودلان نمی‌شود سازش کرد

با دیودلان نمی‌شود سازش کرد این ددمنشان زن ستیز و نامرد نی اهل مروت اند و نی مدارا دارند پس راه دگر نمانده جز رزم…

ادامه مطلب

خواهم، دوباره ماه شوی، مشتری شوی

خواهم، دوباره ماه شوی، مشتری شوی سرو و ستاره، یا- چه بدانم – پری شوی تشبیه و استعاره و… هی جان دهی به شعر نام…

ادامه مطلب

ناجوی ستبرِ جنگلِ توفان بود

ناجوی ستبرِ جنگلِ توفان بود دریای پُر از صلابت و طغیان بود دروازه‌ی آفتابیِ عرفان بود حماسه‌ی عاشقانه‌ی انسان بود امشب چِقَدَر هوای من روحانی‌ست…

ادامه مطلب

این خاک که در طراوتِ عشقِ تو زی‌ست

این خاک که در طراوتِ عشقِ تو زی‌ست دریافت که زنده‌گی چه‌سان با تو یکی‌ست اوجِ هیجانِ با همی‌های وی اند: خندید اگر ز شوق…

ادامه مطلب

حس می‌کنی که قامتت از غم شکسته است

حس می‌کنی که قامتت از غم شکسته است شهری که شیشه‌های ترا بم شکسته است دنیا دُچارِ زلزله‌ی مرگ و ماتم است گوری که سنگ…

ادامه مطلب

مگذار مرگ و مویه زمین‌گیر مان کنند

مگذار مرگ و مویه زمین‌گیر مان کنند این حس و حال غم‌زده تسخیر مان کنند سرخورده‌گی و یاس نباید که بیش از این از زنده‌گی…

ادامه مطلب

باز آمدی که سبزه و شبنم بیاوری

باز آمدی که سبزه و شبنم بیاوری فصل و فضای تازه فراهم بیاوری باغ از شگوفه سیر شود، دشت از علف وقتی رسی و موسمِ…

ادامه مطلب

حس می‌کنم اتفاقِ بد در پیش است

حس می‌کنم اتفاقِ بد در پیش است کاری به مرادِ دیو و دَد در پیش است طرحی که به صلح منتهی گردد نیست بحثی که…

ادامه مطلب

نی پرچمِ درد‌‌ِ مشترک بر دوشیم

نی پرچمِ درد‌‌ِ مشترک بر دوشیم نی بهر‌ِ رفاهِ هم‌دگر می‌کوشیم ما پیکرِ پاره پاره در یک وطنیم پیراهنِ غم ز دستِ هم می‌پوشیم وقتی…

ادامه مطلب

بعد از تکان‌دهنده‌ترین روزهای سال

بعد از تکان‌دهنده‌ترین روزهای سال شاعر دوباره یافته در زنده‌گی مجال باید به خود بیاید و احیا شود ز نو با روحِ پاره پاره و…

ادامه مطلب

در بند مانده، در قفس افتاده زندگی

در بند مانده، در قفس افتاده زندگی از حال رفته، از نفس افتاده زندگی در دامِ دیو، در تَله‌ی لاش‌خوارها چشم‌انتظارِ دادرَس افتاده زندگی صادق…

ادامه مطلب

هر پنجره با وحشتِ صد سنگ دچار است

هر پنجره با وحشتِ صد سنگ دچار است این خانه پُر از زنده‌گیِ فاجعه‌بار است “دربست” گشودیم دَرِ بسته‌ی این بوم حالا اَتَنِ بوم و…

ادامه مطلب

بن‌بستِ فاحش است، در انجام خون و خویش

بن‌بستِ فاحش است، در انجام خون و خویش باید گذشت از دلِ میدانِ گُرگ و میش در روزگارِ تیره‌گرایی و تیره‌گی پندارِ روشن است که…

ادامه مطلب

دل نی‌ست که زخمِ چاک چاک‌ِ وطن است

دل نی‌ست که زخمِ چاک چاک‌ِ وطن است یک تِکَّه زغالِ توت و تاکِ وطن است بغض است نشسته جای وی، دل درگیر- با سنگ…

ادامه مطلب

نگاهی به تِکه‌های یک مستند دادخواهی‌ زنان

تِکه تِکه در تکه‌ی‌نخست به همراه خواهرش در جاده ایستاده و جمعی جلو‌ترش در دومين سکانس دو پا روی یک سَکو‌ست هی‌ می‌دهد شعار ز…

ادامه مطلب

برای هر سر و گردن شما یخن بودید

برای هر سر و گردن شما یخن بودید دهان و دستِ کرایی در این وطن بودید به لای و لوشِ تعصب چو کِرم لولیدید ز…

ادامه مطلب

در بند مانده، در قفس افتاده زنده‌گی

در بند مانده، در قفس افتاده زنده‌گی از حال رفته، از نفس افتاده زنده‌گی نبضش ضعیف می‌زند و دَم نمی‌زند از شور و شوق؛ از…

ادامه مطلب

هر روز انتحاری و هر روز انفجار

هر روز انتحاری و هر روز انفجار سرخورده ایم و خسته از این‌گونه روزگار دیگر گپ از بهشت و جهنم گذشته است وقتی به دستِ…

ادامه مطلب

به فال و فلسفه بحرانِ خانه حل نشود

به فال و فلسفه بحرانِ خانه حل نشود شگرد و شیوۀ دنیا اگر بَدَل نشود تمامِ کوششِ عالم عبث بود، مردُم! اگر به میل و…

ادامه مطلب

دنیای شما ز خشم و خون لبریز است

دنیای شما ز خشم و خون لبریز است از جهل و جنایت و جنون لبریز است نفرین به شما و آن جهان‌بینیِ که از عقده…

ادامه مطلب

هر صخره، دَژِ دلاورانِ وطن است

هر صخره، دَژِ دلاورانِ وطن است هر سنگ که سنگرِ دیارِ کهن است سربازِ فراز هندوکش تا پامیر چون “باز” پَیِ مهاِرِ زاغ و زغن…

ادامه مطلب

بودای بامیان دلِ ما شکسته است

بودای بامیان دلِ ما شکسته است زردشتِ بلخِ بامیِ جان، خار و خسته است مانیِ مهر مائده‌ی رنگ رفته‌یی‌ست مزدای عشق مزدکِ در خون نشسته…

ادامه مطلب

در کوچه، زیرِ پُل، وسطِ جاده، جای کار

در کوچه، زیرِ پُل، وسطِ جاده، جای کار هرجا دلِ سیاهِ تو شاد است، بم گذار! “شمشادهای سرخِ خیابانی” ایم ما خو کرده با هوای…

ادامه مطلب

هم‌واره خواستند که تو شعله‌ور شوی

هم‌واره خواستند که تو شعله‌ور شوی آتش شوی و دود شوی و هدر شوی پیوسته در تلاش و تکاپو فتاده اند تا هم‌چنان برای جهان…

ادامه مطلب

آشفته نباشد چه کند مردِ روانی‌؟!

آشفته نباشد چه کند مردِ روانی‌؟! دنیای به‌هم‌خورده پُراست از نگرانی وقتی که جهان جنگلِ خودشیفته‌گان است در زیرِ “پُلِ سوخته” باید که بمانی درگیر…

ادامه مطلب

پامیر دوباره شور و شر خواهد کرد

پامیر دوباره شور و شر خواهد کرد البرز، قیامِ تازه سر خواهد کرد هم پَرچمِ “تیربند و تّرکستان”، نیز “بابا” که قیامتِ دِگر خواهد کرد…

ادامه مطلب

سربازِ نستوهِ وطن!

سربازِ نستوهِ وطن! جنگ‌جوی قهرمان! سربازِ نستوهِ وطن! از تو می‌خوانم سرود و از تو می‌گویم سخن ما به نیروی اهوراییِ تو بالیده ایم سال‌هایی…

ادامه مطلب

همیشه رنگِ لباسِ تو آبیِ تیز است

همیشه رنگِ لباسِ تو آبیِ تیز است تَنِ تو از گُلِ ماهی و ماه لب‌ریز است ستاره‌گان عطش‌آلوده‌آهوان و تو آب هوای برکۀ آغوشِ تو…

ادامه مطلب

از شانه‌ی اندراب‌ها تا مرغاب

از شانه‌ی اندراب‌ها تا مرغاب آتش نفسانِ تازه گیرند شتاب بر هم بزنند خواب کرگس‌ها را با شیوه‌ی‌ باشکوهِ شاهین و عقاب صادق عصیان

ادامه مطلب

جنگ‌جوی قهرمان! سربازِ نستوهِ وطن!

جنگ‌جوی قهرمان! سربازِ نستوهِ وطن! از تو می‌خوانم سرود و از تو می‌گویم سخن ما به نیروی اهوراییِ تو بالیده ایم سال‌هایی را که درگیر…

ادامه مطلب

شوری که به زنده‌گیِ ما جان می‌داد

شوری که به زنده‌گیِ ما جان می‌داد حال و هیجانِ خوش فراوان می‌داد چیزی به جز از حلاوتِ عشق نبود حسی که همیشه فیض و…

ادامه مطلب

یخ‌بسته، منجمد شده، جاری نمی‌شود

یخ‌بسته، منجمد شده، جاری نمی‌شود این فصلِ خوار و خاره، بهاری نمی‌شود نوروز طبق خواهش تقویم می‌رسد اما دریغ، ارج‌گزاری نمی‌شود تحریمِ سالِ هجریِ خورشیدی،…

ادامه مطلب

یک‌طرف کفتارها یک‌سوی دیگر کرگسان

یک‌طرف کفتارها، یک‌سوی دیگر کرگسان می‌تپد در خونِ خود آهوی زخمی در میان بهرِ پرپر کردن و سلاخی‌اش صف بسته اند لاشخوارانِ سیه‌اندیش با چنگ…

ادامه مطلب

چراغِ رابطه‌ها را دوباره روشن کن

چراغِ رابطه‌ها را دوباره روشن کن عنایتی به من و تیره‌گیِ این تن کن ببین چقدر پراکنده و پریشانم بیا و چاره‌ی آشفته‌حالیِ من کن…

ادامه مطلب

عشق بُنبست ندارد که تو باشی راهی

عشق بُنبست ندارد که تو باشی راهی شادم از لطف تو ای یار! در این همراهی بند بندِ نفسم بسته به دست و دل توست…

ادامه مطلب

یک‌سال دِگر گذشت از دربه‌دری‌

یک‌سال دِگر گذشت از دربه‌دری‌ با درد و دریغ و حسرت و خون‌جگری ماندیم میانِ یاُس و امید هنوز از زنده‌گی‌ای که شد به تلخی‌سپری…

ادامه مطلب

اول آواره، سپس در همه‌‌جا آواری

اول آواره، سپس در همه‌‌جا آواری در جهانی که جهنم شده از دشواری گَرد گُم‌گشته‌ی گیتیِ گرفتارِ گَزَند ذره ای، زهرِ فراق است به خون‌ات…

ادامه مطلب

تا اهرمنان در آن حوالی باشند

تا اهرمنان در آن حوالی باشند دنبال شکنجه‌ی اهالی باشند از رنج رها نمی‌شود مردم، تا در چنگِ امارتِ خیالی باشند صادق عصیان

ادامه مطلب

فرض کن پنجره‌‌ ام، رُخ به رُخ‌ ات وا شده ‌ام

فرض کن پنجره‌‌ ام، رُخ به رُخ‌ ات “وا” شده ‌ام یا دَرِ خانه‌ی عشقم که تماشا شده ‌ام فرض کن ساعت و آیینه و…

ادامه مطلب

یک‌سو غمِ نان و یک‌طرف ترس از جان

یک‌سو غمِ نان و یک‌طرف ترس از جان از جانب هم هزار و یک دردِ نهان خورشیدزمین مانده در تیره دلی خلقی که فتاده اند…

ادامه مطلب

ای دشمن جانی و‌ جنایت پیشه!

ای دشمن جانی و‌ جنایت پیشه! ای جهلِ مُسَلَّم و سیه اندیشه آمیزشِ نور و تیره‌گی ممکن نی‌ست فرق است میان تو و ما از…

ادامه مطلب

تو باغ شوی و برگ و بارت باشم

تو باغ شوی و برگ و بارت باشم تو دشت شوی و لاله‌زارت باشم ای بلخِ ستوده! باردِه برگردم مستِ تو؛ مجاورِ”مزار”ت باشم صادق عصیان

ادامه مطلب

کاش هر جای جهان دَور و کنارم باشی

کاش هر جای جهان دَور و کنارم باشی حس و حالم بدهی، شور و شرارم باشی گِردِ خود گَردِشِ همواره ندارد سودی چرخِ پیوسته همان…

ادامه مطلب

هر مرتبه ما دُچارِ مشکل بودیم

هر مرتبه ما دُچارِ مشکل بودیم هر بار گواهِ دورِ باطل بودیم راندیم در آب‌های سطحی، آخر کشتیِ فرونشسته‌ در گِل بودیم صادق عصیان

ادامه مطلب

این روزهای تلخ مجالم نمی‌دهند

این روزهای تلخ مجالم نمی‌دهند تا طوطیِ غزل بِچَرَد از لبِ تو قند شیرین شود دهانِ سم‌آلودِ واژه‌ها در وصفِ چشم‌های عسل‌گونت ارجمند! شعری که…

ادامه مطلب

چقدر عاشقت آرام و بی نفس باشد‌؟!

چقدر عاشقت آرام و بی نفس باشد‌؟! پرنده‌وار گرفتارِ این قفس باشد چقدر خواهشِ پروازِ بال در بال‌ات خیال‌بافیِ این بومِ بلهوس باشد دُچارِ وِز…

ادامه مطلب

شوری که به زنده‌گیِ ما جان می‌داد

شوری که به زنده‌گیِ ما جان می‌داد حال و هیجانِ خوش فراوان می‌داد چیزی به جز از حلاوتِ عشق نبود حسی که همیشه فیض و…

ادامه مطلب

با آن‌که خسته ای و صدایت گرفته است

با آن‌که خسته ای و صدایت گرفته است انکار می‌کنی که هوایت گرفته است لبخند می‌زند؛ هیجانی‌ست؛ می رسد با شاخه‌ی گلی که برایت گرفته…

ادامه مطلب

چه‌سان این لحظه‌های سرد را باید تحمّل کرد؟

چه‌سان این لحظه‌های سرد را باید تحمّل کرد؟ نمی‌دانم چه‌قدر این درد را باید تحمّل کرد؟ رسیدن تا حضورِ روشنِ خورشید آسان نی‌ست که زخم…

ادامه مطلب

سرزمینت به چنگِ انگل‌ها، در سَرَت هم تُمورِ

سرزمینت به چنگِ انگل‌ها، در سَرَت هم تُمورِ بدخیم است روزگارت پُر از پریشانی، زندگی‌ات لبالب از بیم است چار فصلِ سیاهِ در چرخش، هفته…

ادامه مطلب