در حضرت توحید پس و پیش مدان

در حضرت توحید پس و پیش مدان از خویش مدان خالی و از خویش مدان تو کج نظری هرچه درآری به نظر هیچ است همه…

ادامه مطلب

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست زان دم بگذر اگر ترا گامی هست در هجده هزار عالم آنرا که دلیست داند که نه جنبش…

ادامه مطلب

در عشق اگر دمی قرارت باشد

در عشق اگر دمی قرارت باشد اندر صف عاشقان چه کارت باشد سر تیز چو خار باش تا یار چو گل گه در برو گاه…

ادامه مطلب

در عشق نه پستی نه بلندی باشد

در عشق نه پستی نه بلندی باشد نی بیهشی نه هوشمندی باشد قرائی و شیخی و مریدی نبود قلاشی و کم‌زنی و رندی باشد

ادامه مطلب

در مدرسهٔ عشق اگر قال بود

در مدرسهٔ عشق اگر قال بود کی فرق میان قال با حال بود در عشق نداد هیچ مفتی فتوی در عشق زبان مفتیان لال بود

ادامه مطلب

درها همه بسته‌اند الا در تو

درها همه بسته‌اند الا در تو تا ره نبرد غریب الا بر تو ای در کرم و عزت و نورافشانی خورشید و مه و ستاره‌ها…

ادامه مطلب

دل باغ نهانست و درختان پنهان

دل باغ نهانست و درختان پنهان صد سان بنماید او و خود او یکسان بحریست محیط بیحد و بی‌پایان صد موج زند موج درون هرجان

ادامه مطلب

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا زین کار که چشم داری از کار و کیا برخیز که تا پیشترک ما برویم زان…

ادامه مطلب

دو کون خیال خانه‌ای بیش نبود

دو کون خیال خانه‌ای بیش نبود وامد شد ما بهانه‌ای بیش نبود عمریست که قصه‌ای ز جان میشنوی قصه چکنم فسانه‌ای بیش نبود

ادامه مطلب

با زهره و با ماه اگر انبازی

با زهره و با ماه اگر انبازی رو خانه ز ماه ساز اگر میسازی بامی که به یک لگد فرو خواهد شد آن به که…

ادامه مطلب

دوش آنچه برفت در میان تو و من

دوش آنچه برفت در میان تو و من نتوان بنوشتن و نه بتوان گفتن روزیکه سفر کنم ازین کهنه وطن افسانه کند از آن شکنهای…

ادامه مطلب

ذات تو ز عیبها جدا دانستم

ذات تو ز عیبها جدا دانستم موصوف به مغز کبریا دانستم من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین خود را چو شناختم ترا دانستم

ادامه مطلب

رفتم به طبیب گفتم ای بینائی

رفتم به طبیب گفتم ای بینائی افتادهٔ عشق را چه می‌فرمایی ترک صفت و محو وجودم فرمود یعنی که ز هر چه هست بیرون آئی

ادامه مطلب

روزی که جمال آن صنم دیده شود

روزی که جمال آن صنم دیده شود از فرق سرم تا به قدم دیده شود تا من به هزار دیده بینم او را کارم بدو…

ادامه مطلب

زان دم که ترا به عشق بشناخته‌ام

زان دم که ترا به عشق بشناخته‌ام بس نرد نهان که با تو من باخته‌ام به خرام تو سرمست به خرگاه دلم کز بهر تو…

ادامه مطلب

زنبور نیم که من بدودی بروم

زنبور نیم که من بدودی بروم یا همچو پری به بوی عودی بروم یا سیل شکسته تا برودی بروم یا حرص که در عشوهٔ سودی…

ادامه مطلب

سرسبز بود خاک که آتش یار است

سرسبز بود خاک که آتش یار است خاصه خاکی که ناطق و بیدار است این خاک ز مشاطهٔ خود بی‌خبر است خوش بی‌خبر است از…

ادامه مطلب

سوگند بدان دل که شده است او پستش

سوگند بدان دل که شده است او پستش سوگند بدان جان که شده است او مستش سوگند بدان دم که مرا میدیدند پیمانه به دستی…

ادامه مطلب

شاگرد توست دل که عشق آموز است

شاگرد توست دل که عشق آموز است مانندهٔ شب گرفته پای روز است هرجا که روم صورت عشق است بپیش زیرا روغن در پی روغن…

ادامه مطلب

شمشیر اگر گردن جان ببریدی

شمشیر اگر گردن جان ببریدی بل احیاء بربهم که شنیدی روح یحیی اگر نه باقی بودی در خون سر او سه ماه کی گردیدی

ادامه مطلب

صد روز دراز گر به هم پیوندی

صد روز دراز گر به هم پیوندی جان را نشود از این فغان خرسندی ای آن که به این حدیث ما می‌خندی مجنون نشدی هنوز…

ادامه مطلب

عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی

عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی دعوی محبت کنی ای بی‌معنی وانگه ز زبان این و آن…

ادامه مطلب

عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد

عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد عاشق نبود که از بلا پرهیزد مردانه کسی بود که در شیوهٔ عشق چون عشق به جان رسد…

ادامه مطلب

عشقی دارم پاکتر از آب زلال

عشقی دارم پاکتر از آب زلال این باختن عشق مرا هست حلال عشق دگران بگردد از حال به حال عشق من و معشوق مرا نیست…

ادامه مطلب

عید آمد و عید بس مبارک عیدی

عید آمد و عید بس مبارک عیدی گر گردون را دهان بدی خندیدی این هست ولیک اگر ز من بشنیدی افسوس که عید عید ما…

ادامه مطلب

قد الفم ز مشق چون جیم افتاد

قد الفم ز مشق چون جیم افتاد آن سو که توئی حسن دو میم افتاد آن خوبی باقی تو ایجان جهان دل بستد و اندر…

ادامه مطلب

کو پای که او باغ و چمن را شاید

کو پای که او باغ و چمن را شاید کو چشم که او سرو و سمن را شاید پای و چشمی یکی جگر سوخته‌ای بنمای…

ادامه مطلب

گر آنکه امین و محرم این رازی

گر آنکه امین و محرم این رازی در بازی بیدلان مکن طنازی بازیست ولیک آتش راستیش بس عاشق را که کشت بازی بازی

ادامه مطلب

گر چرخ پر از ناله کنم معذورم

گر چرخ پر از ناله کنم معذورم ور دشت پر از ژاله کنم معذورم تو جان منی و میدوم در پی تو جان را چو…

ادامه مطلب

گر دریا را همه نهنگان گیرند

گر دریا را همه نهنگان گیرند ور صحرا را همه پلنگان گیرند ور نعمت و مال چشم تنگان گیرند عشاق جمال خوب رنگان گیرند

ادامه مطلب

گر عاشق روی قیصر روم شوی

گر عاشق روی قیصر روم شوی امید بود که حی قیوم شوی از هجر مگو به پیش سلطان وصال میترس کزین حدیث محروم شوی

ادامه مطلب

گر من بدر سرای تو کم گذری

گر من بدر سرای تو کم گذری از بیم غیوران تو باشد حذرم تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز هرگه که…

ادامه مطلب

گرمای تموز از دل پردرد شماست

گرمای تموز از دل پردرد شماست سرمای زمستان تبش سرد شماست این گرمی و سردی نرسد با صدپر بر گرد جهانیکه در او گرد شماست

ادامه مطلب

گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر

گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر گفتم که تنم گفت خرابی کم…

ادامه مطلب

گفتم که ز عشقت شده‌ام دیوانه

گفتم که ز عشقت شده‌ام دیوانه زنجیر ترا به خواب بینم یا نه گفتا که خمش چند از این افسانه دیوانه و خواب خه‌خه‌ای فرزانه

ادامه مطلب

گفتی گشتم ملول و سودام گرفت

گفتی گشتم ملول و سودام گرفت تا شد دل از این کار و از این جام گرفت ترسم بروی جامه دران بازآئی کان گرگ درنده…

ادامه مطلب

گویند که صاحب فنون عقل کل است

گویند که صاحب فنون عقل کل است مایه ده این چرخ نگون عقل کل است آن عقل که عقل داشت آن جزوی بود ور عقل…

ادامه مطلب

لطف تو جهانی و قرانی افراشت

لطف تو جهانی و قرانی افراشت وین تعبیه‌های خود به چیزی ننگاشت یک قطره از آن آب در این بحر چکید یگدانه ز انبار در…

ادامه مطلب

ما را بجز این زبان زبانی دگر است

ما را بجز این زبان زبانی دگر است جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است آزاده‌دلان زنده به جان دگرند آن گوهر پاکشان زکانی دگر…

ادامه مطلب

مادام که در راه هوا و هوسی

مادام که در راه هوا و هوسی از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای باشد که به کعبهٔ وصالش برسی

ادامه مطلب

مائیم که دوست خویش دشمن داریم

مائیم که دوست خویش دشمن داریم اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم با قاصد دشمنان خود یاریم ما دامن خود همیشه در خون داریم

ادامه مطلب

مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد

مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد عالم عالم جهان جهان راز آورد چندان به همه سوی جهان بیرون شد کاین هر دو جهان به…

ادامه مطلب

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست کفر سر جعد آن صنم ایمانست دیریست که درد عشق بیدرمانست

ادامه مطلب

من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو

من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد آنکس که چو خضر گشت…

ادامه مطلب

من درد ترا ز دست آسان ندهم

من درد ترا ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد…

ادامه مطلب

من عاشقی از کمال تو آموزم

من عاشقی از کمال تو آموزم بیت و غزل از جمال تو آموزم در پردهٔ دل خیال تو رقص کند من رقص خوش از خیال…

ادامه مطلب

من نای توام از لب تو می‌نوشم

من نای توام از لب تو می‌نوشم تا نخروشی هر آینه نخروشم این لحظه که خامشم از آن خاموشم تا نیشکرت بهر خسی نفروشم

ادامه مطلب

می‌پنداری که از غمانت رستم

می‌پنداری که از غمانت رستم یا بی‌تو صبور گشتم و بنشستم یارب مرسان به هیچ شادی دستم گر یک نفس از غم تو خالی هستم

ادامه مطلب

ناساز از آنیم که سازی داریم

ناساز از آنیم که سازی داریم بد خوی از آنیم که نازی داریم در صورت جغد شاهبازی داریم در عین فنا عمر درازی داریم

ادامه مطلب

نی هرکه کند رقص و جهد بالا او

نی هرکه کند رقص و جهد بالا او در فقر بود گزیده و والا او مسجود ملک تا نشود چون آدم عالم نشود به عالم…

ادامه مطلب