جان را جستم ببحر مرجان آمد

جان را جستم ببحر مرجان آمد در زیر کفی قلزم پنهان آمد اندر دل تاریک به راه باریک رفتم رفتم یکی بیابان آمد

ادامه مطلب

جانی که به راه عشق تو در خطر است

جانی که به راه عشق تو در خطر است بس دیده ز جاهلی بر او نوحه‌گر است حاصل چشمی که بیندش نشناسد کو را بر…

ادامه مطلب

جوزی که درونش مغز شیرین باشد

جوزی که درونش مغز شیرین باشد درجی که در او در خوش آیین باشد چندین ز حسد شکستن آن مطلب گر بشکنیش هزار چندین باشد

ادامه مطلب

چون از رخ یار دور گشتم به بهار

چون از رخ یار دور گشتم به بهار با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار از باغ بجای سبزه گو خار بروی وز…

ادامه مطلب

چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد

چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم در آتش سودای…

ادامه مطلب

چونی ای آنکه از جمال فردی

چونی ای آنکه از جمال فردی صدبار ز چو نیم برون آوردی چون دانستم ترا و چونت دیدم بی‌دانش و بینشم به کلی ویران بردی

ادامه مطلب

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن انکار زیان تست زو کمتر گیر اقرار ترا سود دهد…

ادامه مطلب

خواهی که در این زمانه فردی گردی

خواهی که در این زمانه فردی گردی یا در ره دین صاحب دردی گردی این را بجز از صحبت مردان مطلب مردی گردی چو گرد…

ادامه مطلب

خون دل عاشقان چو جیحون گردد

خون دل عاشقان چو جیحون گردد عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد جسم تو چو آسیا و آبش عشق است چون آب نباشد…

ادامه مطلب

در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن

در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن وز باده و از ساده تو اندیشه مکن با زنگی زلف او در آنور مجوی اندیشهٔ باریک چنین…

ادامه مطلب

در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان

در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان اندیشه مکن که وقت تنگ است ای جان بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان هر…

ادامه مطلب

در خواب مهی دوش روانم دیده است

در خواب مهی دوش روانم دیده است با روی و لبی که روشنی دیده است یا بر گل ترکان شکر جوشیده است یا بر شکرستان…

ادامه مطلب

در زیر غزل‌ها و نفیر و زاری

در زیر غزل‌ها و نفیر و زاری دردیست مرا ز چهره‌های ناری هرچند که رسم دلبریهاش خوشست کو آن خوشی‌ئیکه او کند دلداری

ادامه مطلب

در عشق توم وفا قرین می‌باید

در عشق توم وفا قرین می‌باید وصل تو گمانست، یقین می‌باید کار من دل خواسته در خدمت تو بد نیست ولیکن به ازین می‌باید

ادامه مطلب

در کوی غم تو صبر بیفرمانست

در کوی غم تو صبر بیفرمانست در دیده ز اشک تو بر او حرمانست دل راز تو دردهای بیدرمانست با این همه راضیم سخن در…

ادامه مطلب

در وصل جمالش گل خندان منست

در وصل جمالش گل خندان منست در هجر خیالش دل و ایمان منست دل با من ومن با دل ازو درجنگیم هریک گوئیم که آن…

ادامه مطلب

دشنام که از لب تو مهوش باشد

دشنام که از لب تو مهوش باشد چون لعل بود که اصلش آتش باشد بر گوی که دشنام تو دلکش باشد هر باد که بر…

ادامه مطلب

دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است

دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است جان میطلبد نمیدهم روزی چند جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است

ادامه مطلب

دلدار به زیر لب بخواند چیزی

دلدار به زیر لب بخواند چیزی دیوانه شوی عقل نماند چیزی یارب چه فسونست که او می‌خواند کاندر دل سنگ می‌نشاند چیزی

ادامه مطلب

با دشمن تو چو یار بسیار نشست

با دشمن تو چو یار بسیار نشست با یار نشایدت دگربار نشست پرهیز از آن گلی که با خار نشست بگریز از آن مگس که…

ادامه مطلب

با صورت دین صورت زردشت کشی

با صورت دین صورت زردشت کشی چون خر نخوری نبات و بر پشت کشی گر آینه زشتی ترا بنماید دیوانه شوی بر آینه مشت کشی

ادامه مطلب

دی مست بدی دلا و چست و سفری

دی مست بدی دلا و چست و سفری امروز چه خورده‌ای که از دی بتری رقصان شده سر سبز مثال شجری یا حاجب خورشید بسان…

ادامه مطلب

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند بیرون آمد بنزد من خنداخند اندر بر خود کشید نیکم چون قند کای عاشق و ای عارف و ای دانشمند

ادامه مطلب

روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست

روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست هر روز به دولتت به از دینهٔ ماست گر چرخ و هزار چرخ در کینهٔ ماست غم نیست چو…

ادامه مطلب

رویت بینم بدر من آن را دانم

رویت بینم بدر من آن را دانم وانجا که توئی صدر من آن را دانم وانشب که ترا بینم ای رونق عید از عمر شب…

ادامه مطلب

زاهد بودم ترانه گویم کردی

زاهد بودم ترانه گویم کردی سر فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی سجاده‌نشین با وقارم دیدی بازیچهٔ کودکان کویم کردی

ادامه مطلب

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید با نالهٔ او بگرد دلها بروید در پرده چه گفت اگر بدو میگروید یعنی که ز پرده هیچ بیرون…

ادامه مطلب

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش کاندر سر او غرور بازان…

ادامه مطلب

شادی شادی و ای حریفان شادی

شادی شادی و ای حریفان شادی زان سوسن آزاد هزار آزادی می‌گفت که دادی عاشقی من دادم آری دادی مها و دادی دادی

ادامه مطلب

شب گشت که خلقان همه در خواب روند

شب گشت که خلقان همه در خواب روند مانندهٔ ماهی همه در آب روند چون روز شود جانب اسباب روند قوم دگری بسوی وهاب روند

ادامه مطلب

صبح آمد و وقت روشنائی آمد

صبح آمد و وقت روشنائی آمد شبخیزان را دم جدائی آمد آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب وقت هوس شکر ربائی آمد

ادامه مطلب

عارف چو گل و جز گل خندان نبود

عارف چو گل و جز گل خندان نبود تلخی نکند عادت قند آن نبود مصباح زجاجه است جان عارف پس شیشه بود زجاجه سندان نبود

ادامه مطلب

عشق است صبوح و من بدو بیدارم

عشق است صبوح و من بدو بیدارم عشق است بهار و من بدو گلزارم سوگند به عشقی که عدوی کار است کانروز که بیکار نیم…

ادامه مطلب

عشقت صنما چه دلبریها کردی

عشقت صنما چه دلبریها کردی در کشتن بنده ساحریها کردی بخشی همه عشقت به سمرقند دلم آگاه نی چه کافریها کردی

ادامه مطلب

عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم

عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم امروز که درهم نگریدیم به چشم وانگه گوئی دراز تا چند کشی با عشق بگو که همچنین میکشدم

ادامه مطلب

فردا که به محشر اندر آید زن و مرد

فردا که به محشر اندر آید زن و مرد از بیم حساب رویها گردد زرد من عشق ترا به کف نهم پیش برم گویم که…

ادامه مطلب

کردیم قبول و من زرد میترسم

کردیم قبول و من زرد میترسم در خدمت تو ز چشم بد میترسم از بیم زوال آفتاب عشقت حقا که من از سایهٔ خود میترسم

ادامه مطلب

گاه از غم دلبران بر آتش باشم

گاه از غم دلبران بر آتش باشم گاه از پی دوستان مشوش باشم آخر بچه خرمی زنم راه نشاط آخر به کدام دلخوشی خوش باشم

ادامه مطلب

گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان

گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان در حسن برآیم ز زمین صد چندان از خاک چو جمله دانه‌ها میروید هم دانهٔ آدمی بروید…

ادامه مطلب

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ جو را بگذار و جانب جیحون آ چون گاو چه میکشی تو بار گردون چرخی بزن و بر…

ادامه مطلب

گر شرم همی از آن و این باید داشت

گر شرم همی از آن و این باید داشت پس عیب کسان زیر زمین باید داشت ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی چون آینه روی…

ادامه مطلب

گر گل کارم بیتو نروید جز خار

گر گل کارم بیتو نروید جز خار ور بیضهٔ طاوس نهم گردد مار ور بر گیرم رباب بر درد تار ور هشت بهشت برزنم گردد…

ادامه مطلب

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی بسیار امیدهاست در نومیدی ای دل مبر امید که در روضهٔ جان خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

ادامه مطلب

گفتم چشمم که هست خاک کویت

گفتم چشمم که هست خاک کویت پرآب مدار بی‌رخ نیکویت گفتا که نه کس بود که در دولت من از من همه عمر باشد آب…

ادامه مطلب

گفتم که چونی مها خوشی محزونی

گفتم که چونی مها خوشی محزونی گفتا مه را کسی نپرسد چونی چون باشد طلعت مه گردونی تابان و لطیف و خوبی و موزونی

ادامه مطلب

گفتی چونی بیا که چون روزم خوش

گفتی چونی بیا که چون روزم خوش چون روز همی درم می‌دوزم خوش تا روی چو آتشت بدیدم چو سپند می‌سوزم و می‌سوزم و مسوزم…

ادامه مطلب

گویم که کیست روح‌افزا مرا

گویم که کیست روح‌افزا مرا آنکس که بداد جان ز آغاز مرا گه چشم مرا چو باز بر می‌بندد گه بگشاید به صید چون باز…

ادامه مطلب

لا الفجر بقینة و لا شرب مدام

لا الفجر بقینة و لا شرب مدام الفخر لمن یطعن فی یوم زحام من یبدل روحه به سیف و سهام یستأهل آن یقعدو الناس قیام

ادامه مطلب

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو خورشید بگرد خاک سیارهٔ تو مه پاره شده ز عشق مه پارهٔ…

ادامه مطلب

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین کرده است زمین را کرمش مرکب و زین تا میبرد این خفتگکانرا در خواب اصحاف الکهف تا سوی…

ادامه مطلب