دل کیست همه کار و گیائیش توئی

دل کیست همه کار و گیائیش توئی نیک و بد و کفر و پارسائیش توئی گفتم که برو مرا همین خواهی گفت سرگشته من از…

ادامه مطلب

دلدار مرا گفت ز هر دلداری

دلدار مرا گفت ز هر دلداری گر بوسه خری بوسه ز من خر باری گفتم که به زر گفت که زر را چکنم گفتم که…

ادامه مطلب

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن بازم در صد محنت و غم باز مکن دل تیره‌گیی کرد و بگفت ای سره مرد معشوق شگرفست…

ادامه مطلب

دوش آن بت من همچو مه گردون بود

دوش آن بت من همچو مه گردون بود نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود از دایرهٔ خیال ما بیرون بود دانم که…

ادامه مطلب

دیدم رخت از غم سر موئیم نماند

دیدم رخت از غم سر موئیم نماند جز بندگی روی تو روئیم نماند با دل گفتم که آرزوئی در خواه دل گفت که هیچ آرزوئیم…

ادامه مطلب

رفتی و ز رفتن تو من خون گریم

رفتی و ز رفتن تو من خون گریم وز غصهٔ افزون تو افزون گریم نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت چون دیده…

ادامه مطلب

روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است

روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است این گریه برای خندهٔ برگ و بر است آن بازی کودکان و خندید نشان از گریهٔ مادر است…

ادامه مطلب

زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان

زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان وانگاه ز ماه تا به ماهی بستان ای آنکه مراغه می‌کنی و از حیرت تبریز بگوی و هرچه…

ادامه مطلب

زلف تو که یکروزم از او روشن نه

زلف تو که یکروزم از او روشن نه با خاک برآورد سرو با من نه با هرچه درآرد سر او زنده شود کانجا همه جانست…

ادامه مطلب

سرسبزتر از تو من ندیدم شجری

سرسبزتر از تو من ندیدم شجری پرنورتر از تو من ندیدم قمری شبخیزتر از تو من ندیدم سحری پرذوق‌تر از تو من ندیدم شکری

ادامه مطلب

سودای توام در جنون میزد دوش

سودای توام در جنون میزد دوش دریای دو چشم موج خون میزد دوش تا نیم شبی خیل خیالت برسید ورنی جانم خیمه برون میزد دوش

ادامه مطلب

شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم

شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم وز فضل نلافم و غم آن نخورم فضل و هنرم یکی قدح میباشد وان نیز مگر ز دست…

ادامه مطلب

شمشیر ازل بدست مردان خداست

شمشیر ازل بدست مردان خداست گوی ابدی در خم چوگان خداست آن تن که چو کوه طور روشن آید نور خود از او طلب که…

ادامه مطلب

صد داد همی رسد ز بیدادی تو

صد داد همی رسد ز بیدادی تو در وهم چگونه آورم شادی تو از بندگی تو سرو آزادی یافت گل جامهٔ خود درید ز آزادی…

ادامه مطلب

عاشق که بناز و ناز کی فرد بود

عاشق که بناز و ناز کی فرد بود در مذهب عاشقی جوانمرد بود بر دلشدگان چه ناز در خورد بود یعقوب که یوسفی کند سرد…

ادامه مطلب

عشق آن باشد که خلق را دارد شاد

عشق آن باشد که خلق را دارد شاد عشق آن باشد که داد شادیها داد زاده است مرا مادر عشق از اول صد رحمت و…

ادامه مطلب

عشقی آمد که عشقها سودا شد

عشقی آمد که عشقها سودا شد سوزیدم و خاکستر من هم لا شد باز از هوس سوز خاکستر من واگشت و هزار بار صورتها شد

ادامه مطلب

غم خود که بود که یاد آریم او را

غم خود که بود که یاد آریم او را در دل چه که بر خاک نگاریم او را غم باد امید لیک بس بیمغز است…

ادامه مطلب

فرمود که دست و پا بکاری بزنیم

فرمود که دست و پا بکاری بزنیم تا می نرود دو دست بازی بزنیم چون در تو زدیم دست از این شادی را پس چون…

ادامه مطلب

کشتی چو به دریای روان میگذرد

کشتی چو به دریای روان میگذرد می‌پندارد که نیستان میگذرد ما میگذریم ز این جهان در همه حال می‌پندارم کاین جهان میگذرد

ادامه مطلب

گر آه کنم آه بدین قانع نیست

گر آه کنم آه بدین قانع نیست ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است پنهان چه…

ادامه مطلب

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم دانی بر من تنگ چرا می‌گیرد تا چون ببرم آید تنگش…

ادامه مطلب

گر دست بشد ز کار پائی می‌زن

گر دست بشد ز کار پائی می‌زن ور پای نماند هم نوایی می‌زن گر نیست ترا به عقل رایی می‌زن حاصل هر دم، دم وفائی…

ادامه مطلب

گر عاشق روی قیصر روم شوی

گر عاشق روی قیصر روم شوی امید بود که حی قیوم شوی از هجر مگو به پیش سلطان وصال میترس کزین حدیث محروم شوی

ادامه مطلب

گر من بدر سرای تو کم گذری

گر من بدر سرای تو کم گذری از بیم غیوران تو باشد حذرم تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز هرگه که…

ادامه مطلب

گرمای تموز از دل پردرد شماست

گرمای تموز از دل پردرد شماست سرمای زمستان تبش سرد شماست این گرمی و سردی نرسد با صدپر بر گرد جهانیکه در او گرد شماست

ادامه مطلب

گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر

گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر گفتم که تنم گفت خرابی کم…

ادامه مطلب

گفتم که ز عشقت شده‌ام دیوانه

گفتم که ز عشقت شده‌ام دیوانه زنجیر ترا به خواب بینم یا نه گفتا که خمش چند از این افسانه دیوانه و خواب خه‌خه‌ای فرزانه

ادامه مطلب

گفتی گشتم ملول و سودام گرفت

گفتی گشتم ملول و سودام گرفت تا شد دل از این کار و از این جام گرفت ترسم بروی جامه دران بازآئی کان گرگ درنده…

ادامه مطلب

گویند که صاحب فنون عقل کل است

گویند که صاحب فنون عقل کل است مایه ده این چرخ نگون عقل کل است آن عقل که عقل داشت آن جزوی بود ور عقل…

ادامه مطلب

لطف تو جهانی و قرانی افراشت

لطف تو جهانی و قرانی افراشت وین تعبیه‌های خود به چیزی ننگاشت یک قطره از آن آب در این بحر چکید یگدانه ز انبار در…

ادامه مطلب

ما را بجز این زبان زبانی دگر است

ما را بجز این زبان زبانی دگر است جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است آزاده‌دلان زنده به جان دگرند آن گوهر پاکشان زکانی دگر…

ادامه مطلب

مادام که در راه هوا و هوسی

مادام که در راه هوا و هوسی از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای باشد که به کعبهٔ وصالش برسی

ادامه مطلب

مائیم که دوست خویش دشمن داریم

مائیم که دوست خویش دشمن داریم اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم با قاصد دشمنان خود یاریم ما دامن خود همیشه در خون داریم

ادامه مطلب

مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد

مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد عالم عالم جهان جهان راز آورد چندان به همه سوی جهان بیرون شد کاین هر دو جهان به…

ادامه مطلب

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست کفر سر جعد آن صنم ایمانست دیریست که درد عشق بیدرمانست

ادامه مطلب

من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو

من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد آنکس که چو خضر گشت…

ادامه مطلب

من درد ترا ز دست آسان ندهم

من درد ترا ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد…

ادامه مطلب

من عاشقی از کمال تو آموزم

من عاشقی از کمال تو آموزم بیت و غزل از جمال تو آموزم در پردهٔ دل خیال تو رقص کند من رقص خوش از خیال…

ادامه مطلب

من نای توام از لب تو می‌نوشم

من نای توام از لب تو می‌نوشم تا نخروشی هر آینه نخروشم این لحظه که خامشم از آن خاموشم تا نیشکرت بهر خسی نفروشم

ادامه مطلب

می‌پنداری که از غمانت رستم

می‌پنداری که از غمانت رستم یا بی‌تو صبور گشتم و بنشستم یارب مرسان به هیچ شادی دستم گر یک نفس از غم تو خالی هستم

ادامه مطلب

ناساز از آنیم که سازی داریم

ناساز از آنیم که سازی داریم بد خوی از آنیم که نازی داریم در صورت جغد شاهبازی داریم در عین فنا عمر درازی داریم

ادامه مطلب

نی هرکه کند رقص و جهد بالا او

نی هرکه کند رقص و جهد بالا او در فقر بود گزیده و والا او مسجود ملک تا نشود چون آدم عالم نشود به عالم…

ادامه مطلب

هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان

هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان زندان بود آن نه باغ باشد ای جان هرکس که بطبل باز شد باز نشد بازش تو مخوان…

ادامه مطلب

هر روز دل مرا سماع و طربیست

هر روز دل مرا سماع و طربیست میگوید حسن او بر این نیز مه‌ایست گویند چرا خوری تو با پنج انگشت زیرا انگشت پنج آمد…

ادامه مطلب

هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد

هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد میجوشد و صافش همه جان میگردد خورشید و مه و فلک از آن میگردد تا هرچه نهان بود…

ادامه مطلب

هستی اثری ز نرگس مست تو بود

هستی اثری ز نرگس مست تو بود آب رخ نیستی هم از هست تو بود گفتم که مگر دست کسی در تو رسد چون به…

ادامه مطلب

هم نور دل منی و هم راحت جان

هم نور دل منی و هم راحت جان هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان ما را گوئی چه داری از دوست نشان ما را…

ادامه مطلب

یاد تو کنم میان یادم باشی

یاد تو کنم میان یادم باشی لب بگشایم در این گشادم باشی گر شاد شوم ضمیر شادم باشی حیله طلبم تو اوستادم باشی

ادامه مطلب

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی خوبی و کرم را چو نکو بنیادی ای دنیا را ز…

ادامه مطلب