هرچند که هست عالم از خوبان پر

هرچند که هست عالم از خوبان پر شیرازی و کازرونی و دشتی و لر مولای منست آن عربی‌زادهٔ حر کاخر به دهان حلو می‌گوید مر

ادامه مطلب

آن خال حسن که دیدمی خالی شد

آن خال حسن که دیدمی خالی شد وان لعبت با جمال جمالی شد چال زنخش که جان درو می‌آسود تا ریش برآورد سیه چالی شد

ادامه مطلب

ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی

ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی سرمست هوی و پای‌بند هوسی ترسم که به یاران عزیزت نرسی کز دست و زبان خویشتن در قفسی

ادامه مطلب

این ریش تو سخت زود برمی‌آید

این ریش تو سخت زود برمی‌آید گرچه نه مراد بود برمی‌آید بر آتش رخسار تو دلهای کباب از بس که بسوخت دود برمی‌آید

ادامه مطلب

خورشید رخا من به کمند تو درم

خورشید رخا من به کمند تو درم بارت بکشم به جان و جورت ببرم گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم خود…

ادامه مطلب

رویی که نخواستم که بیند همه کس

رویی که نخواستم که بیند همه کس الا شب و روز پیش من باشد و بس پیوست به دیگران و از من ببرید یارب تو…

ادامه مطلب

گر باد ز گل حسن شبابش ببرد

گر باد ز گل حسن شبابش ببرد بلبل نه حریفست که خوابش ببرد گل وقت رسیدن آب عطار ببرد عطار به وقت رفتن آبش ببرد

ادامه مطلب

گویند رها کنش که یاری بدخوست

گویند رها کنش که یاری بدخوست خوبیش نیرزد به درشتی که دروست بالله بگذارید میان من و دوست نیک و بد و رنج و راحت…

ادامه مطلب

من دوش قضا یار و قدر پشتم بود

من دوش قضا یار و قدر پشتم بود نارنج زنخدان تو در مشتم بود دیدم که همی گزم لب شیرینش بیدار چو گشتم سر انگشتم…

ادامه مطلب

هشیار سری بود ز سودای تو مست

هشیار سری بود ز سودای تو مست خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود ور هیچ نباشد…

ادامه مطلب

آن درد ندارم که طبیبان دانند

آن درد ندارم که طبیبان دانند دردیست محبت که حبیبان دانند ما را غم روی آشنایی کشتست این حال نباید که غریبان دانند

ادامه مطلب

ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ

ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ ما با تو به صلحیم و تو…

ادامه مطلب

با دوست به گرمابه درم خلوت بود

با دوست به گرمابه درم خلوت بود وانروی گلینش گل حمام آلود گفتا دگر این روی کسی دارد دوست؟ گفتم به گل آفتاب نتوان اندود

ادامه مطلب

خود را به مقام شیر می‌دانستم

خود را به مقام شیر می‌دانستم چون خصم آمد به روبهی مانستم گفتم من و صبر اگر بود روز فراق چون واقعه افتاد بنتوانستم

ادامه مطلب

سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست

سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم مویی ز سرت باد به صحرا بردست

ادامه مطلب

کس عیب نظر باختن ما نکند

کس عیب نظر باختن ما نکند زیرا که نظر داعی تنها نکند بیکار بهیمه‌ای و کژ طبع کسی کو فرق میان زشت و زیبا نکند

ادامه مطلب

گویند مرا صوابرایان به هوش

گویند مرا صوابرایان به هوش چون دست نمی‌رسد به خرسندی کوش صبر از متعذر چه کنم گر نکنم گر خواهم و گر نخواهم از نرمهٔ…

ادامه مطلب

من گر سگکی زان تو باشم چه شود؟

من گر سگکی زان تو باشم چه شود؟ خاری ز گلستان تو باشم چه شود؟ شیران جهان روبه درگاه تواند گر من سگ دربان تو…

ادامه مطلب

همسایه که میل طبع بینی سویش

همسایه که میل طبع بینی سویش فردوس برین بود سرا در کویش وآن را که نخواهی که ببینی رویش دوزخ باشد بهشت در پهلویش

ادامه مطلب

آن دوست که آرام دل ما باشد

آن دوست که آرام دل ما باشد گویند که زشتست بهل تا باشد شاید که به چشم کس نه زیبا باشد تا یاری از آن…

ادامه مطلب

ای پیش تو لعبتان چینی حبشی

ای پیش تو لعبتان چینی حبشی کس چون تو صنوبر نخرامد به کشی گر روی بگردانی و گر سر بکشی ما با تو خوشیم گر…

ادامه مطلب

بگذشت بر آب چشم همچون جویم

بگذشت بر آب چشم همچون جویم پنداشت کزو مرحمتی می‌جویم من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟ ترکست و به چوگان بزند چون گویم

ادامه مطلب

خیزم بروم چو صبر نامحتملست

خیزم بروم چو صبر نامحتملست جان در قدمش کنم که آرام دلست و اقرار کنم برابر دشمن و دوست کانکس که مرا بکشت از من…

ادامه مطلب

شبها گذرد که دیده نتوانم بست

شبها گذرد که دیده نتوانم بست مردم همه از خواب و من از فکر تو مست باشد که به دست خویش خونم ریزی تا جان…

ادامه مطلب

گر بیخبران و عیبگویان از پس

گر بیخبران و عیبگویان از پس منسوب کنندم به هوی و به هوس آخر نه گناهیست که من کردم و بس منظور ملیح دوست دارد…

ادامه مطلب

گویند هوای فصل آزار خوشست

گویند هوای فصل آزار خوشست بوی گل و بانگ مرغ گلزار خوشست ابریشم زیر ونالهٔ زار خوشست ای بیخبران اینهمه با یار خوشست

ادامه مطلب

منعم که به عیش می‌رود روز و شبش

منعم که به عیش می‌رود روز و شبش نالیدن درویش نداند سببش بس آب که می‌رود به جیحون و فرات در بادیه تشنگان به جان…

ادامه مطلب

می‌آیی و لطف و کرمت می‌بینم

می‌آیی و لطف و کرمت می‌بینم آسایش جان در قدمت می‌بینم وآن وقت که غایبی همت می‌بینم هر جا که نگه می‌کنمت می‌بینم

ادامه مطلب

وقت گل و روز شادمانی آمد

وقت گل و روز شادمانی آمد آن شد که به سرما نتوانی آمد رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود سرما شد و وقت…

ادامه مطلب

آن دوست که دیدنش بیارید چشم

آن دوست که دیدنش بیارید چشم بی‌دیدنش از دیده نیاساید چشم ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست نبینی به چه کار آید…

ادامه مطلب

ای بی‌رخ تو چو لاله‌زارم دیده

ای بی‌رخ تو چو لاله‌زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده روزی بینی در آرزوی رخ تو چون اشک چکیده در کنارم دیده

ادامه مطلب

با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت

با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت خونابه درون پوست می‌باید داشت دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم از بهر دل تو دوست می‌باید داشت

ادامه مطلب

خیزم که نماند بیش ازین تدبیرم

خیزم که نماند بیش ازین تدبیرم خصم ار همه شمشیر زند یا تیرم گر دست دهد که آستینش گیرم ورنه بروم بر آستانش میرم

ادامه مطلب

سودای تو از سرم به در می‌نرود

سودای تو از سرم به در می‌نرود نقشت ز برابر نظر می‌نرود افسوس که در پای تو ای سرو روان سر می‌رود و بی‌تو به…

ادامه مطلب

گر دست دهد دولت ایام وصال

گر دست دهد دولت ایام وصال ور سر برود در سر سودای محال یک بوسه برین نیمه خالی دهمش از رویش و یک بوسه بران…

ادامه مطلب

ما را نه ترنج از تو مرادست نه به

ما را نه ترنج از تو مرادست نه به تو خود شکری پسته و بادام مده گر نار ز پستان تو که باشد و مه…

ادامه مطلب

مندیش که سست عهد و بدپیمانم

مندیش که سست عهد و بدپیمانم وز دوستیت فرار گیرد جانم هرچند که به خط جمال منسوخ شود من خط تو همچنان زنخ می‌خوانم

ادامه مطلب

نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه

نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه آه از تو که در وصف نمی‌آیی آه هرکس به رهی می‌رود اندر طلبت گر…

ادامه مطلب

وه وه که قیامتست این قامت راست

وه وه که قیامتست این قامت راست با سرو نباشد این لطافت که تراست شاید که تو دیگر به زیارت نروی تا مرده نگوید که…

ادامه مطلب

آن را که جمال ماه پیکر باشد

آن را که جمال ماه پیکر باشد در هرچه نگه کند منور باشد آیینه به دست هرکه ننماید نور از طلعت بی‌صفای او در باشد

ادامه مطلب

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه…

ادامه مطلب

بستان رخ تو گلستان آرد بار

بستان رخ تو گلستان آرد بار وصل تو حیات جاودان آرد بار بر خاک فکن قطره‌ای از آب دو لعل تا بوم و بر زمانه…

ادامه مطلب

داد طرب از عمر بده تا برود

داد طرب از عمر بده تا برود تا ماه برآید و ثریا برود ور خواب گران شود بخسبیم به صبح چندانکه نماز چاشت از ما…

ادامه مطلب

شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست

شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد…

ادامه مطلب

گر دست تو در خون روانم باشد

گر دست تو در خون روانم باشد مندیش که آن دم غم جانم باشد گویم چه گناه از من مسکین آمد کو خسته شد از…

ادامه مطلب

ماها همه شیرینی و لطف و نمکی

ماها همه شیرینی و لطف و نمکی نه ماه زمین که آفتاب فلکی تو آدمیی و دیگران آدمیند؟ نی‌نی تو که خط سبز داری ملکی

ادامه مطلب

مه را ز فلک به طرف بام آوردن

مه را ز فلک به طرف بام آوردن وز روم، کلیسیا به شام آوردن در وقت سحر نماز شام آوردن بتوان، نتوان تو را به…

ادامه مطلب

نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز

نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز ور بگریزم ز دست ای مایهٔ ناز هر جا که…

ادامه مطلب

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز مستوری و عاشقی به هم ناید راست گر…

ادامه مطلب

آن را که نظر به سوی هر کس باشد

آن را که نظر به سوی هر کس باشد در دیدهٔ صاحبنظران خس باشد قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع در مذهب عشق شاهدی…

ادامه مطلب