رباعیات اهلی شیرازی
با ظلمت مرگ برق جان را چه ثبات
با ظلمت مرگ برق جان را چه ثبات بس غره مشو چو کزو از آب حیات کاین کوزه عمر بشکند آخر کار وین آب حیات…
ایشاه شهید بیتو ما چون باشیم
ایشاه شهید بیتو ما چون باشیم کز بودن خود همیشه محزون باشیم چون بخت نریخت خون ما در قدمت باری کم از آن که غرقه…
ایچشمه آفتاب با روی چو ماه
ایچشمه آفتاب با روی چو ماه خورشید پرستان همه را در تو نگاه بس چشم سیاه از انتظار تو سفید بس روی سفید از غم…
ای کز گل روی تو رخم زرد بود
ای کز گل روی تو رخم زرد بود دل از دهنت چو غنچه پر درد بود بوسی دهنت نداد و صد وعده دهد کم حوصله…
ای جان جهان تن تو را درد مباد
ای جان جهان تن تو را درد مباد گلزار رخ تو را ورق زرد مباد فرق سر بدخواه شود خاک رهت دامان سلامت تو را…
اهلی که بود خاک ره درد کشان
اهلی که بود خاک ره درد کشان کوته نظرش نه قدر دانست نه شان ظاهر نشود ذره وش از پستی بخت جز در نظر بلند…
اهلی اگرت آرزوی آب بقاست
اهلی اگرت آرزوی آب بقاست سرچشمه آن محبت آل عباست گر شخص فرشته گردد ازعلم و ادب آدم نبود گرنه سگ شیر خداست اهلی شیرازی
آنرا که مراد از در امید دهند
آنرا که مراد از در امید دهند آب خضر از چشمه خورشید دهند هر کس که قدم بصدق زد در ره دوست اول قدمش حیات…
آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد
آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد کس را ز کفش جوی بدامن نفتد گر افکنیش ز شاخ طوبی بزمین چون غنچه ز مشت او یک…
آسیب نهان به خرمن ما نرسد
آسیب نهان به خرمن ما نرسد جز بار سبو به گردن ما نرسد از منت جامه همچو مجنون رستیم تا دست کسی بدامن ما نرسد…
از پند رفیق مهربان عار مکن
از پند رفیق مهربان عار مکن بشنو سخن و تندی بسیار مکن گر سود تو گفت کار میکن سخنش ور سود ندارت بر آن کار…
آدم به کریوه ایست در راه فلک
آدم به کریوه ایست در راه فلک شیبش درک و فراز معراج ملک عقلش سوی معراج کشد لیک بسعی آسان بردش نفس و طبیعت بدرک…
یاد تو حریف من دیوانه بس است
یاد تو حریف من دیوانه بس است بزم طربم گوشه ویرانه بس است ما مست تو ایم فارغ از باغ و گلیم ما را گل…
هرچند بدلخواه رود ظاهر عمر
هرچند بدلخواه رود ظاهر عمر زنهار که باش ای پسر حاضر عمر در اول عمر اگر هزارت مزه است جز بیمزگی نیاید از آخر عمر…
هر دل که اسیر محنت اوست خوشست
هر دل که اسیر محنت اوست خوشست هر سه که غبار آن سر کوست خوشست از دوست بناوک غم آزرده مشو خوشباش که هر چه…
هر چند دلم زعشق آزار کشید
هر چند دلم زعشق آزار کشید آزرده نشد ز عشق و این بار کشید چندان نبریدم از بتان کاخر کار سررشته عشق من به زنار…
من نقد درستم نه مس روی اندود
من نقد درستم نه مس روی اندود وین نقد گر امتحان کنی دارد سود گر بر محکش زنی همانست که هست گر بشکنیش همان درستست…
مشتاق تو فردوس برین را چکند
مشتاق تو فردوس برین را چکند وانهار نعیم و حور عین را چکند سرمست لبت کجا برد کوثر را مخمور تو شیر و انگبین را…
ما گریه کنان بر سر خاک پدران
ما گریه کنان بر سر خاک پدران زین غم که شدند ازین جهان گذران در زیر زمین هم پدران میگریند بر تلخی این زندگی ما…
گفتی غرضت ز بندگی چیست بگو
گفتی غرضت ز بندگی چیست بگو درویشی و کهنه ژندگی چیست بگو عشق تو حیات و زندگی می بخشد خوشتر ز حیات و زندگی چیست…
گر کوزه تن سفال در یوزه شود
گر کوزه تن سفال در یوزه شود از حکمت حق دگر همان کوزه شود فیروزه مرده زنده شد پس چه عجب گر مرده دگر زنده…
گر دل ز غبار غم درون پاک کند
گر دل ز غبار غم درون پاک کند وین گرد بلا روی بر افلاک کند در کاخ فلک نگنجد از بسیاری شاید که دل چرخ…
گر بر عدم و وجود عالم نفسی
گر بر عدم و وجود عالم نفسی میبود بقدر غیرتم دسترسی میسوختم آیینه هستی همه را تا صورت خوب او نمیدید کسی اهلی شیرازی
قرآن که درو گنج الهیست درون
قرآن که درو گنج الهیست درون از چار کتاب حق بقدرست فزون جمعش شد و چارده چو اسم جامع بحریست که خشک و تر از…
عمرم که بگفتگو درین خانه گذشت
عمرم که بگفتگو درین خانه گذشت یکچند بوصف چشم مستانه گذشت یکچند بذکر جام و پیمانه گذشت القصه شب عمر بافسانه گذشت اهلی شیرازی
عشق ار پی زینت و هنر میسوزد « کذا »
عشق ار پی زینت و هنر میسوزد « کذا » عشق آنهمه را بیک نظر میسوزد عقل آب روان و در پی سبزه باغ عشق…
صاحب هنری را که بود طبع سلیم
صاحب هنری را که بود طبع سلیم خاک ره خلق باشد از خلق کریم گر مشک شوی دماغ خشکی مفروش مانند بنفشه باش مسکین و…
سهل است که مرد گوشه یی بگزیند
سهل است که مرد گوشه یی بگزیند یا دامن صحبت از جهان برچیند من بنده آنکسم که از صحبت خلق برخیزد و کس بغیبتش ننشیند…
زنهار بغیبت از کسی نام مبر
زنهار بغیبت از کسی نام مبر آن زنده که نیست در میان مرده شمر شرمت نبود که مرده گیری بزبان غیبت بگذار و همچو سگ…
روز غم اگر بکوتهی میگردد
روز غم اگر بکوتهی میگردد آن غم سبب روز بهی میگردد پر شاد مشو که جام عدل مه نو آن لحظه که پر گشت تهی…
دردی که دوای او قضا را نرسد
دردی که دوای او قضا را نرسد جز این دل ریش مبتلا را نرسد ما بخش غمیم و غم همه قسمت ماست هرگز نرسد غمی…
در عشق تو دور از دل خرم ماییم
در عشق تو دور از دل خرم ماییم همصحبت درد و همدم غم ماییم گر وصل ترا بخلق عالم بخشند محروم ترین خلق عالم ماییم…
خوشباش که بنده گر نکویانه نکوست
خوشباش که بنده گر نکویانه نکوست محروم نمیشود کس از رحمت دوست گر خوانده شوی چاره همان بندگیست ور رانده شوی کجا روی کان به…
خواهی بگذری چابک و چست
خواهی بگذری چابک و چست میزان عمل بکف نگهدار درست میزان رسن باز نگهدار ویست میزان عمل نگاه دارنده تست اهلی شیرازی
جز محنت و غصه حاصل دنیا چیست
جز محنت و غصه حاصل دنیا چیست حال بدو نیک این جهان پیدا نیست کاش این دو سه روز هم نمیبود کسی کاین زندگی ارزنده…
تا کی غم دل عاشق بی بخت خورد
تا کی غم دل عاشق بی بخت خورد خواهد ز دلم سگ و صد لخت خورد من رحم بدل کردم و خون ریخت دلم در…
تا حال من حزین چه خواهد بودن
تا حال من حزین چه خواهد بودن و انجام ز کفر و دین چه خواهد بودن گه زهر غمم دهند و گه نوش طرب تا…
بیروی تو چند جان بحسرت بدهم
بیروی تو چند جان بحسرت بدهم باز آی و خلاص ازین مشقت بدهم یا از من خسته بار محنت بردار یا صبر بقدر بار محنت…
برخاست میان بسته دلم چابک و چست
برخاست میان بسته دلم چابک و چست میخواست که کار خود کند جمله درست چون کرد به بیوفایی عمر نگاه کنجی بنشست و از جهان…
با صاحب حسن دیده حس باشد
با صاحب حسن دیده حس باشد قطع نظرش ز اهل مجلس باشد تا از گل رخ بنفشه اش بر ندمد چشمش بزمین چو چشم نرگس…
ایمرغ چمن که کار عشقست ترا
ایمرغ چمن که کار عشقست ترا مقصود ز حسن یار عشق است ترا با هر گل این باغ هزارت عشقست عشق است ترا هزار عشق…
ای یوسف جان که من خریدار توام
ای یوسف جان که من خریدار توام سودا زده گرمی بازار توام از کوی خودم بخواری ایسرو مران گر خادم اگر گلم ز گلزار توام…
ای غایت هر هنر که در آدم هست
ای غایت هر هنر که در آدم هست مقصود منی ز هر چه در عالم هست من خسته دلم ز خدمت گر دورم از ضعف…
ای برهمن آن عارض چون لاله پرست
ای برهمن آن عارض چون لاله پرست رخسار بتان چارده ساله پرست گر چشم خدای بین نباشد باری خورشید پرست به که گوساله پرست اهلی…
اهلی ز جهانیان چو مجنون بگسل
اهلی ز جهانیان چو مجنون بگسل صحبت بحریفان دل آزار بهل با طرفه غرالان سیه چشم نشین کارایش عالمند و آسایش دل اهلی شیرازی
آنی که حسد مه از صفای تو برد
آنی که حسد مه از صفای تو برد گل پیرهن صبر برای تو درد چون ذره که جوشد بهوا داری مهر مرغ دل خلق در…
آنرا که خیال دلفروزی باشد
آنرا که خیال دلفروزی باشد باید که دل او چو شمع سوزی باشد کاین حسن و جمال و نوجوانی و صفا همچون گل تازه پنج…
آن چار کتاب حق که آمد ز نخست
آن چار کتاب حق که آمد ز نخست بیشک همه حجت الهی است درست قرآن که جوامع الکلم آمده است لب همه جمع کرد و…
آسوده در لطف حق از هر سوریست
آسوده در لطف حق از هر سوریست آنجا نبری گمان که بر کس زوریست بر درگه بی نیازی حی غنی موریست سلیمان و سلیمان موریست…
از جام کرم قسمت هر کس دوریست
از جام کرم قسمت هر کس دوریست وین درخور مشرب ار نباشد جوریست موسی صفت از معرف حق همه را طوریست ولیک طور هر کس…