رباعیات – امیر معزی نیشابوری
شاها خردت هست به می خوردن یار
شاها خردت هست به می خوردن یار شاید که شب و روز همین داری کار می خوردن تو فلک چو بیند هر بار خواهد که…
گرچه دل و سینه کان گوهر دارم
گرچه دل و سینه کان گوهر دارم رخساره زرنج هر دو چون زر دارم کان بستهٔ زلف ماه دلبر دارم وین خستهٔ تیر شاه سنجر…
هر بزم که کردی همه بهروزی بود
هر بزم که کردی همه بهروزی بود کار تو نشاط و مجلس افروزی بود هر رزم که کردی همه پیروزی بود هرچ آن دگری خواست…
از جور قد بلند و موی پستش
از جور قد بلند و موی پستش وز کافری نرگس ِ بی میْ مستش گریان به کلیسیا شوم بنشینم ناقوس به یک دست و به…
ای چرخکمر مبند برکینه من
ای چرخکمر مبند برکینه من بگزار حق خدمت دیرینهٔ من آسایش سینهٔ مرا درمان کن کاسایش سینههاست در سینهٔ من
ای شاه زمانه بخت پیروز تو راست
ای شاه زمانه بخت پیروز تو راست اندیشه و رای عالمافروز تو راست شمشیر ظفرساز عدوسوز تو را ست ز انطاکیه تا کاشغر امروز تو…
ایزد که بنای دولتت عالی کرد
ایزد که بنای دولتت عالی کرد نگذاشت که خصم با تو محتالی کرد گر خصم نکرد دل ز کینت خالی اندیشهٔ تو جهان ازو خالی…
تا دید زمانه در دلم غایت عشق
تا دید زمانه در دلم غایت عشق در پیش دلم همی کشد رایت عشق گر وحی زآسمان گسسته نشدی درشان دل من آمدی آیت عشق
چون بر دل و سر نهم دو دست ای دلبر
چون بر دل و سر نهم دو دست ای دلبر می پیش من آوری که بستان و بخور جانا زکف تو چون ستانم ساغر دستی…
خصمیکه ستم بود همه همت او
خصمیکه ستم بود همه همت او کردند به کُره عالمی خدمت او آمد بهسر آن مرتبه و حشمت او مالک تن او برد و ملک…
دستور و شهنشه از جهان رایت خوش
دستور و شهنشه از جهان رایت خوش بردند و مصیبتی نیامد زین بیش بس دل که شدی ز مرگ شاهنشه ریش گر کشتن دستور نبودی…
شاها همه آشوب ز بدخواه تو خاست
شاها همه آشوب ز بدخواه تو خاست دادار جز آن خواست که بدخواه تو خواست پیغمبری ملوک بیوحی تو راست کارت همه معجزات را ماند…
گه سرو بلند حله بوشت خوانم
گه سرو بلند حله بوشت خوانم گه ماه تمام باده نوشت خوانم ارزان بخری و رایگان بفروشی ارزان خر و رایگان فروشت خوانم
هر چند که بر زمانه فرمان من است
هر چند که بر زمانه فرمان من است فرمان تو بر تن و دل و جان من است سلطان منم و عشق تو سلطان من…
از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد
از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد تا خصم ز باد حمله در خاک افتاد از بیم دلش پرآتش و سر بر باد…
ای حیدر و جمشید به شمشیر و نگین
ای حیدر و جمشید به شمشیر و نگین دارندهٔ دولتی و دارندهٔ دین در ملک تو همچو آفتابی به یقین او هفت فلک دارد و…
ای شاه زمین بر آسمان داری تخت
ای شاه زمین بر آسمان داری تخت سست است عدو تا تو کمان داری سخت حمله سبک آری وگران داری لخت پیری تو به تدبیر…
این ابر که دُرّ شاهوار آوردست
این ابر که دُرّ شاهوار آوردست بر شادی جشن شهریار آورده ست آورده نثار مهرگانی هر کس او نیز چو دیگران نثار آورده است
تا شاه گشاده دست بر تخت نشست
تا شاه گشاده دست بر تخت نشست دست همه بیدادگران سخت ببست دستور به دستوری شاه اندر دست از پای فتاده را همی گیرد دست
چون چشم تو بر دلم شود تیر انداز
چون چشم تو بر دلم شود تیر انداز زلف تو شود پیش دلم جوشن ساز کوته نکنم دو دست از آن زلف دراز کاو تیر…
خور گوید کاشکی که زرین تنمی
خور گوید کاشکی که زرین تنمی تا جام شراب شاه شیر اوژنمی مه گوید کاشکی من از آهنمی تا نعل ستور شاهگیتی، منمی
دلها همه در زلف تو آویخته باد
دلها همه در زلف تو آویخته باد جانها همه از طبع تو آمیخته باد هر شور که در جهان برانگیزد چرخ آن شور ز جعد…
شاها همه تدبیر صواب است تو را
شاها همه تدبیر صواب است تو را وز بخت به فرخی جواب است تو را آتش تیغی و نفع آب است تورا از خاکی و…
گیتی ملکا جز به تو آباد مباد
گیتی ملکا جز به تو آباد مباد در عادت تو جز هنر و داد مباد خصم تو ز بند محنت آزاد مباد هر کاو به…