کسی به موی نیاویخته است خرمن گل

کسی به موی نیاویخته است خرمن گل غم میان تو دارد به پیچ و تاب مرا

ادامه مطلب

که می‌آید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟

که می‌آید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟ که می‌پرسد بغیر از سیل، راه منزل ما را؟

ادامه مطلب

گر به جرم سینه صافی سنگبارانت کنند

گر به جرم سینه صافی سنگبارانت کنند همچو آب از بردباریها به روی خود میار

ادامه مطلب

گر محتسب شکست خم میفروش را

گر محتسب شکست خم میفروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست

ادامه مطلب

گریه‌ها در پرده دارد عیشهای بی‌گمان

گریه‌ها در پرده دارد عیشهای بی‌گمان خندهٔ بی اختیار برق، باران آورد

ادامه مطلب

گوشی نخراشد ز صدای جرس ما

گوشی نخراشد ز صدای جرس ما ما قافلهٔ ریگ روانیم جهان را

ادامه مطلب

ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست

ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید

ادامه مطلب

مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی

مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را

ادامه مطلب

مرد مصاف در همه جا یافت می‌شود

مرد مصاف در همه جا یافت می‌شود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده‌ام

ادامه مطلب

مشرق خمیازه می‌سازد دهن را حرف پوچ

مشرق خمیازه می‌سازد دهن را حرف پوچ مستی بی درد سر خواهی، لب پیمانه شو

ادامه مطلب

من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل

من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل بهار خنده‌رو را غنچه تصویر می‌گفتم

ادامه مطلب

من گرفتم که قمار از همه عالم بردی

من گرفتم که قمار از همه عالم بردی دست آخر همه را باخته می‌باید رفت

ادامه مطلب

میان خوف و رجا حالتی است عارف را

میان خوف و رجا حالتی است عارف را که خنده در دهن و گریه درگلو دارد

ادامه مطلب

می‌شوند از سردمهری، دوستان از هم جدا

می‌شوند از سردمهری، دوستان از هم جدا برگ‌ها را می‌کند فصل خزان از هم جدا

ادامه مطلب

نام بلبل ز هواداری عشق است بلند

نام بلبل ز هواداری عشق است بلند ورنه پیداست چه از مشت پری برخیزد

ادامه مطلب

نرمی ره شد چون مخمل تار و پود خواب من

نرمی ره شد چون مخمل تار و پود خواب من جای گل، ای کاش آتش زیر پا می‌داشتم

ادامه مطلب

نفس سوختهٔ لاله، خطی آورده است

نفس سوختهٔ لاله، خطی آورده است از دل خاک، که آرام در آن‌جا هم نیست

ادامه مطلب

نمی‌دهی قدح بی شمار اگر ساقی

نمی‌دهی قدح بی شمار اگر ساقی شمار قطرهٔ باران کن و پیاله بده!

ادامه مطلب

نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن

نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن برگریزان مکافات است دندان ریختن!

ادامه مطلب

نیست در روی زمین، یک کف زمین بی‌انقلاب

نیست در روی زمین، یک کف زمین بی‌انقلاب وقت آنان خوش که در زیر زمین خوابیده‌اند

ادامه مطلب

هر جا که کند گرد غم از دور سیاهی

هر جا که کند گرد غم از دور سیاهی زیر علم بادهٔ روشن بگریزید

ادامه مطلب

هر که داند که خبرها همه در بیخبری است

هر که داند که خبرها همه در بیخبری است هرگز از گوشهٔ میخانه نیاید بیرون

ادامه مطلب

همان از طاعت من بوی کیفیت نمی‌آید

همان از طاعت من بوی کیفیت نمی‌آید اگر سجادهٔ خود در می گلفام می‌شویم

ادامه مطلب

همیشه داغ دل دردمند من تازه است

همیشه داغ دل دردمند من تازه است که شب خموش نگردد چراغ بیماران

ادامه مطلب

یا خم می، یا سبو، یا خشت، یا پیمانه کن

یا خم می، یا سبو، یا خشت، یا پیمانه کن بیش ازین در پا میفکن خاکسار خویش را

ادامه مطلب

احوال خود به گریه ادا می‌کنیم ما

احوال خود به گریه ادا می‌کنیم ما مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست

ادامه مطلب

از بس که بی گمان به در دل رسیده‌ام

از بس که بی گمان به در دل رسیده‌ام باور نمی‌کنم که به منزل رسیده‌ام

ادامه مطلب

از حادثه لرزند به خود قصر نشینان

از حادثه لرزند به خود قصر نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم

ادامه مطلب

از دل آگاه، در عالم، همین نام است و بس

از دل آگاه، در عالم، همین نام است و بس چشم بیداری که دیدم، حلقهٔ دام است و بس

ادامه مطلب

از شبیخون خمار صبحدم آسوده‌ایم

از شبیخون خمار صبحدم آسوده‌ایم مستی دنباله دار چشم خوبانیم ما

ادامه مطلب

از ما به گفتگو دل و جان می‌توان گرفت

از ما به گفتگو دل و جان می‌توان گرفت این ملک را به تیغ زبان می‌توان گرفت

ادامه مطلب

ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا

ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا که بی‌تلاش به چنگ آمده است شیشهٔ من

ادامه مطلب

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود

ادامه مطلب

آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است

آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است خاطر ما را پریشانتر ز سنبل کرده است

ادامه مطلب

آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان

آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان ابجد ایام طفلی را ز سر باید گرفت

ادامه مطلب

ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود می‌بالی

ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود می‌بالی باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد

ادامه مطلب

این زمان در زیر بار کوه منت می‌روم

این زمان در زیر بار کوه منت می‌روم من که می‌دزدیدم از دست نوازش دوش را

ادامه مطلب

با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند

با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند منصور را ببین که چه از دار می‌کشد

ادامه مطلب

بخت ما چون بید مجنون سرنگون افتاده است

بخت ما چون بید مجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله، نان ما به خون افتاده است

ادامه مطلب

بر سیه بختی ارباب سخن می‌گرید

بر سیه بختی ارباب سخن می‌گرید ناله‌ای کز دل چاک قلم آید بیرون

ادامه مطلب

بردار نقاب ای صنم از حسن خداداد

بردار نقاب ای صنم از حسن خداداد تا کعبه روان روی به بتخانه گذارند

ادامه مطلب

بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است

بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است که از حلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد

ادامه مطلب

به امید رهایی با تو حال خویش می‌گفتم

به امید رهایی با تو حال خویش می‌گفتم تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری

ادامه مطلب

به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم

به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم چو آید گردن مینا به کف، مالک رقابم من

ادامه مطلب

به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد

به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد گل از بی طاقتی، چون خار آویزد به دامانش

ادامه مطلب

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است پر شکسته خس و خار آشیانه شود

ادامه مطلب

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست این شاخ چون شکسته شود بار می‌دهد

ادامه مطلب

بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده

بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده

ادامه مطلب

پیراهنی کجاست که بر اهل روزگار

پیراهنی کجاست که بر اهل روزگار روشن شود که دیدهٔ یعقوب کور نیست

ادامه مطلب

تا دل نمی‌برم زکسی، دل نمی‌دهم

تا دل نمی‌برم زکسی، دل نمی‌دهم صیاد من نخست گرفتار من شود

ادامه مطلب