البهاریات اوحدالدین کرمانی
ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی
ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی آشفته بسی خواب که شبها بینی اندر سحری که راز دلها گویند تو خفته مباش تا عجبها بینی اوحدالدین…
بوی دم جان از دم نی می شنوم
بوی دم جان از دم نی می شنوم از صحبت بی نکتهٔ وی می شنوم آن نکته که قوت جان بی جانان است بی زحمت…
در مجمع عشق او صلایی باید
در مجمع عشق او صلایی باید وین درد مرا ازو دوایی باید رقص ارچه که عادت است این طایفه را لکن به جز از رقص…
گفتم که منم گفت بکن استغفار
گفتم که منم گفت بکن استغفار گفتم نه منم گفت که شکرانه بیار گفتم که من از وجود خود بیزارم گفتا که همه منم تو…
هرگه که مرا سوی تو آهنگ بود
هرگه که مرا سوی تو آهنگ بود آنجا چه ثبات و عقل و فرهنگ بود گویی به سماع برنخیزد کامل کامل نبود چنین کسی سنگ…
ای خورده شراب از قدح مشتاقی
ای خورده شراب از قدح مشتاقی وقت است که معصیت کنی در باقی بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر با خواجه حریف باش و با…
تا چند زنی تو از خیال مستی
تا چند زنی تو از خیال مستی بر طبل وجود خود دوال مستی مپسند به هیچ حال اگر هشیاری بر چهرهٔ عقل خویش حال مستی…
در هستی اگر به عمر نوحی برسی
در هستی اگر به عمر نوحی برسی در هر نفسی زو به فتوحی برسی عمری باید که شب به روز آری تو باشد که تو…
گفتم که دلم گفت پریشان باشد
گفتم که دلم گفت پریشان باشد ویران زبرای چه برین سان باشد گفتا که دل تو وقف اندوه من است رسم است همیشه وقف ویران…
هر ناله که نی زپرده بیرون آرد
هر ناله که نی زپرده بیرون آرد سرّی است که اندر دل محزون آرد وآن کس که جماد است و درو ذوقی نیست آواز نیش…
آن را بود از سماع کامی حاصل
آن را بود از سماع کامی حاصل کاو هست زجان به نزد جانان غافل از خوان سماع کس نواله نبرد تا برناید زعقل وز جان…
بیمار تو را درد نباشد، باشد
بیمار تو را درد نباشد، باشد مشتاق تو رخ زرد نباشد، باشد تو باد جهنده ای و من خاک درت چون باد جهد گرد نباشد،…
درویش به رقص دست از آن افشاند
درویش به رقص دست از آن افشاند تا گرد هوس به جانبی بنشاند عاقل داند که دایگان گهواره از بهر سکون طفل می جنباند اوحدالدین…
گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد
گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد بلبل که بود کاو سر سودا دارد این فصل از آن می دهد این تأثیرات کاو نیز…
هنگام بهار آمد و من بی رخ یار
هنگام بهار آمد و من بی رخ یار رخساره به خون دیدگان کرده نگار چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود مَه نرگس…
ای شمع هوای دلفروزی داری
ای شمع هوای دلفروزی داری شب زنده هم از برای روزی داری تا صبح از آرزوی شیرین لب او از گریه میاسای که سوزی داری…
جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ
جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ اتت برجل جراد کان فی فیها ترنّمت بلطیف القول اذ نطقت انّ الهدایا علی مقدار مُهدیها اوحدالدین کرمانی
دل وقت سماع بوی دلدار برد
دل وقت سماع بوی دلدار برد حالت به سراپردهٔ اسرار برد وین زمزمه مرکب است مر روح تو را بردارد و خوش خوش به برِ…
گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست
گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست گفتم مشکن که نیست لایق به شکست در کورهٔ آتشین همی سوزد گل کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست…
ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو
ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو در هفت نوا رموز پنهان بشنو ای صوفی صفّهٔ صفا یعنی دل برخیز و بیا نکتهٔ…
جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش
جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش چون هست حضور شاهد و شمع و سماع گو که امشب ما…
در مذهب ما سماع و مهمانی نیست
در مذهب ما سماع و مهمانی نیست جز جنبش و جز سکون روحانی نیست شکر است خدای را که ما را امروز جمعیّت دل هست…
گل گفت که من ظریف و شهر آرایم
گل گفت که من ظریف و شهر آرایم از دست چرا فتاده اندر پایم با او به جواب این قدر می گویم خود بینان را…
ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو
ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو وانگه به نظاره ای تو بر بالا شو گوهرطلبی خوش است چون پروانه رقصی کن و بر آتش…
تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است
تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است یا کار فغان و یا سر سرشغبی است آداب سماع را نگه باید داشت ور زانک…
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی بی درد چو گردی زمیان برخیزی رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی کز جان وجود خویشتن برخیزی…
گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر
گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر گفتم جگرم گفت کبابی کم گیر گفتم که دلم گفت درین شهر شما صد خانه خراب است خرابی کم…
ای دلشدگان رخت به بستان آرید
ای دلشدگان رخت به بستان آرید چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید روزی دو سه گل پیش شما مهمان است مهمان دو روزه را…
جنبیدن درویش مجازی نبود
جنبیدن درویش مجازی نبود جز بی طمعی و بی نیازی نبود من نشناسم تواجد از وجد ولی دانم به یقین سماع بازی نبود اوحدالدین کرمانی
دوش از سر خستگی مرا خواب ربود
دوش از سر خستگی مرا خواب ربود ناگه صنمم خیال چون ماه نمود خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی شرمت بادا که عشق…
ما بر لگن عشق سواریم چو شمع
ما بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فراپذیریم چو شمع عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم بمیریم…
ای قول تو چون زنگله در عالم فاش
ای قول تو چون زنگله در عالم فاش ورنه به عراق در خراسان می باش آهنگ به رومی و حسینی می کن در پردهٔ راست…
خواهی که بری تو گوی میدان سماع
خواهی که بری تو گوی میدان سماع بی حال مزن دست به چوگان سماع تا از عُجبت تو برنخیزی به خدا هرگز نرسد برات فرمان…
رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه
رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه زآن آب که آبروی ریزد سرعش خمی دو سه پرداخته گیر، آخر…
ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست
ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست کان دلبر من درین میان امشب نیست هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست اصل…
این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است
این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است اوصاف ملک بین که به غول افتاده است افشاندن هر دو دست مردان ز دو کون امروز…
خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی
خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی وز عالم گل به عالم دل برسی تو خفته و پاکشیده ای بی حاصل وانگه خو[ا]هی که شب به…
سالک چو مدام از خودی خود خیزد
سالک چو مدام از خودی خود خیزد نی چون جهلا در حرکت آویزد بی قطع مسافت چو سفر باید کرد آواز نیش ز جا چرا…
نظمی که به راستی چو وحی اش دانند
نظمی که به راستی چو وحی اش دانند نتوان کردن به شعر او را مانند فرق است میان آنک از خود گویی یا آنک زدیوان…
این خوش پسران خوی پلنگ آوردند
این خوش پسران خوی پلنگ آوردند روی چو مه و دل چو سنگ آوردند از بیم پدر باده نمی یارند خورد ناچار همه روی به…
در راه حقیقتی مجازی شاید
در راه حقیقتی مجازی شاید وین رقص و سماع ما به بازی شاید چون هر چه جز او هست شریکش باشد می دان همه ملک…
رو باده و بنگ را بکن در باقی
رو باده و بنگ را بکن در باقی تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد تا مست شوی و هم…
می گرچه به هر جای لطیف است، مخور
می گرچه به هر جای لطیف است، مخور می خوار کن نفس شریف است، مخور می آب حیات است و تو در ظلمت جهل بالله…
امشب طرب تمام در دلها نیست
امشب طرب تمام در دلها نیست یا هست ولی در دل من تنها نیست بیچاره دلم بدان سبب برجا نیست کان کاو همه جنت است…
با نی گفتم تو را که فریاد زکیست
با نی گفتم تو را که فریاد زکیست بی هیچ زبان ناله و فریاد زچیست گفتا زشکر لبی بریدند مرا بی ناله و فریاد نمی…
حالی خواهی چنانک حال مردان
حالی خواهی چنانک حال مردان از خود به درآ تا نشوی سرگردان حالی که به یک کف گیهش بتوان یافت آن حال خران بود نه…
شمعم که چو خاطرم مشوّش گردد
شمعم که چو خاطرم مشوّش گردد سررشتهٔ جانم همه آتش گردد چون سوز رها کنم بمیرم حالی می سوزم تا وقت دلم خوش گردد اوحدالدین…
نی بر سر آب و جویها می روید
نی بر سر آب و جویها می روید واندر طلب عشق خدا می پوید نی زن چو زعشق یک دم او را بدمد بنگر که…
آبی که خللهای دماغ انگیزد
آبی که خللهای دماغ انگیزد او را چه خوری که آبرویت ریزد مستی خواهی بادهٔ معنی می نوش کز بادهٔ گندیده چه مستی خیزد اوحدالدین…
بدبخت کسی بود که خدمت نکند
بدبخت کسی بود که خدمت نکند بر نفس ضعیف خویش رحمت نکند هر چند سماع و رقص با دل به در است رحمت بادا بر…