اشعار صوفی غلام نبی عشقری
قدت طوبی، رخت ماه تمام است
قدت طوبی، رخت ماه تمام است بناگوشت سحر، زلف تو شام است برهمن زادۀ کرده اسيرم شده عمری که وردم رام رام است نظر بازان…
مرا با خاطر رويت ببخشا
مرا با خاطر رويت ببخشا مرا با قد دلجويت ببخشا به نزدت هر قدر باشم سيه کار به پاس حلقهٔ مويت ببخشا سراسر در حضورت…
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا زنده باشی که به ما شيوۀ ياری داري حق کند در دل…
نی برای دین و نی از بهر دنیا سوختم
نی برای دین و نی از بهر دنیا سوختم یاد آمد آن قد و بالای رعنا، سوختم داغ بودم سالها از خندۀ لعل لبش لیک…
ياد آن زمان که خط به رخت نارسيده بود
ياد آن زمان که خط به رخت نارسيده بود شاخ جوانيت بفلک سرکشيده بود روزی که گشتی بر سر راهی دچار من بر طاق ابروان…
اشعار کامل شاعر افغانی
اشعار کامل شاعر افغانی صوفی غلام نبی عشقری » غزليات به گوش من صدای زنگ عشق است مگر عالم پر از آهنگ عشق است سر…
ای سينه ات بسان گل نسترن سفيد
ای سينه ات بسان گل نسترن سفيد زيبنده تر بود به تنت پيرهن سفيد روزی عيادتم ننمودی هزار حيف در راه انتظار تو شد چشم…
بروز عيد گريان می کنم يار
بروز عيد گريان می کنم يار به عيدم از تو افغان می کنم يار خيالت را درين روز مبارک ميان ديده مهمان می کنم يار…
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بيا
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بيا بيگانه نيستی که بگويم بيا بيا در زندگی نيامدی روزی به پرسشم مُردم کنون به فاتحه ام…
تا که یاد گلرخان شهر کابل می کنم
تا که یاد گلرخان شهر کابل می کنم کاسه های زهر هجران را تناول می کنم هر سحر یاران بیاد روی گلفام کسی در گلستان…
چه نويسم که حال من چون است؟
چه نويسم که حال من چون است؟ جـگـرم گـل زده، دلـم خـون است داغ هــای نـهــانـيـيـی دارم کز شمار و حساب بيرون است در شب…
در جهان گشتم، گل بی خار نيست
در جهان گشتم، گل بی خار نيست هرکجا ياريست، بی اغيار نيست بهر مجنون استراحت تهمت است در بيابان سايهٔ ديوار نيست آدمی با عقل…
دوستی و آشنايی با نکويان مشکل است
دوستی و آشنايی با نکويان مشکل است رام بر خود ساختن وحشی غزالان مشکل است يک مژه برهم زدن گر از تو می گردد جدا…
زاهد اگر ز کوی تو يکبار بگذرد
زاهد اگر ز کوی تو يکبار بگذرد از قيد ريش و شانه و دستار بگذرد هرکس که پيش ابروی خوبان کند سجود از کفر و…
شکست دل صدا دارد، ندارد؟
شکست دل صدا دارد، ندارد؟ شکست دل صدا دارد، ندارد؟ محبت موميا دارد، ندارد؟ بپرسيد ای حريفان از مسيحا که درد ما دوا دارد، ندارد؟…
قامت من اندکی خم گشته است
قامت من اندکی خم گشته است تاب و طاقت از تنم کم گشته است ناتوان گرديده چون اعصاب من هيکل من نخل ماتم گشته است…
مرا زنار، کاکل از تو باشد
مرا زنار، کاکل از تو باشد ز من ديدن، تغافل از تو باشد ندارم دعوی همراهت نگارا تمام شهر کابل از تو باشد مرا اين…
نزد من به ز وصل هجرانست
نزد من به ز وصل هجرانست دوری آداب عشق جانانست داغ هجرانش هر کجا يابي به دو عالم بخر که ارزانست در جدايی صبور بايد…
نه من چين و نه جاپان می روم يار
نه من چين و نه جاپان می روم يار مزار شاه مردان می روم يار به سير لاله های نوبهاران به دشت خواجه الوان می…
ياد دورانی که از يادی دلم بيتاب بود
ياد دورانی که از يادی دلم بيتاب بود سينه ام پر درد و داغ و ديده ام پر آب بود صاحب قشخانه بودم داشتم مهمان…
افسوس که جان دارم و جانانه ندارم
افسوس که جان دارم و جانانه ندارم يعنی که جوانبازم و قشخانه ندارم عمريست که بی پا و سر و خانه بدوشم جز ديده و…
ای که بودی چند روزی خوبرو، مويت چه شد؟
ای که بودی چند روزی خوبرو، مويت چه شد؟ ناز می کردی بزلف و کاکلت، رويت چه شد؟ بودی شهر آشوب شهر و دلربايی داشتي…
بسته يی زنار ای دل اهل ايمانی هنوز
بسته يی زنار ای دل اهل ايمانی هنوز با وجود بت پرستی ها مسلمانی هنوز خط مشکينت دميده ای لب رنگين يار در تلون رشک…
بی یار و بی دیارم، فوج علم ندارم
بی یار و بی دیارم، فوج علم ندارم پامال و خاکسارم، جاه و حشم ندارم از بسکه بی سرانجام افتاده کار و بارم بتخانه ساز…
تا من اسیر حلقهء آن گوش گشته ام
تا من اسیر حلقهء آن گوش گشته ام از بار نام و ننگ سبک دوش گشته ام سر تا بپای من به غم و درد…
حاصل نشد ز وصل تو کامم هزار حيف
حاصل نشد ز وصل تو کامم هزار حيف بدنام شد به عشق تو نامم هزار حيف صبحم به درد و داغ فراقت بسر رسيد روشن…
در روزگار دورۀ آخر زمان رسيد
در روزگار دورۀ آخر زمان رسيد سر تا سر جهان ز تحول بجان رسيد اوضاع دهر را نگرم در تنزل است سيلاب گمرهی سر اين…
ديده ام ديد و دل کشيد ترا
ديده ام ديد و دل کشيد ترا شوق با نقد جان خريد ترا چقدر خوب و خوشنما و قشنگ خالق عالم آفريد ترا ديدی ای…
زاهد اگرچه لاف ز پرهيز می زند
زاهد اگرچه لاف ز پرهيز می زند بيند چو روی دختر زر خيز می زند ای دل کناره شو بخدا کشته می شوي تُرکم سخن…
شهر پر بيگانه شد يک آشنا رويی نماند
شهر پر بيگانه شد يک آشنا رويی نماند لاله رويی، سرو قدی، عنبرين مويی نماند پير و برنای جهان شد يک قلم با روی و…
کاشکی من هم به دنیا خانه ای می داشتم
کاشکی من هم به دنیا خانه ای می داشتم خانۀ با ساغر و پیمانه ای می داشتم زلف شیرینی به چنگم آمدی چون کوهکن گر…
مرا زياد محبت به خوبرويان است
مرا زياد محبت به خوبرويان است چو بت پرستمشان تا که در تنم جان است ز چشمه سار دلت قطرۀ به ديده رسان که در…
نگارا لباس قشنگ تو خوش
نگارا لباس قشنگ تو خوش قد و قامت شوخ و شنگ تو خوش مبادا ز پای تو مهميز دور خراميدن با شرنگ تو خوش شکار…