ارمغان حجاز
تمام عارف و عامی خودی سے
تمام عارف و عامی خودی سے بیگانہ تمام عارف و عامی خودی سے بیگانہ کوئی بتائے یہ مسجد ہے یا کہ میخانہ یہ راز ہم…
رندوں کو بھی معلوم ہیں
رندوں کو بھی معلوم ہیں صوفی کے کمالات رندوں کو بھی معلوم ہیں صوفی کے کمالات ہر چند کہ مشہور نہیں ان کے کرامات خود…
موت ہے اک سخت تر جس کا
موت ہے اک سخت تر جس کا غلامی ہے نام موت ہے اک سخت تر جس کا غلامی ہے نام مکر و فن خواجگی کاش…
الا ای کشته نامحرمی چند
الا ای کشته نامحرمی چند خریدی از پی یک دل غمی چند ز تأویلات ملایان نکوتر نشستن با خودگاهی دمی چند حضرت علامه محمد اقبال…
بده او را جوان پاکبازی
بده او را جوان پاکبازی سرورش از شراب خانه سازی قوی بازوی او مانند حیدر دل او از دو گیتی بی نیازی حضرت علامه محمد…
به افرنگی بتان خود را سپردی
به افرنگی بتان خود را سپردی چه نامردانه درتبخانه مردی خرد بیگانه دل سینه بی سوز که از تاک یناکان می نخوردی حضرت علامه محمد…
به چشم من نگه آوردهٔ تست
به چشم من نگه آوردهٔ تست فروغ «لااله» آوردهٔ تست دچارم کن به صبح «من ٓرآنی» شبم را تاب مه آوردهٔ تست حضرت علامه محمد…
بهل ای دخترک این دلبری ها
بهل ای دخترک این دلبری ها مسلمان را نزیبد کافری ها منه دل بر جمال غازه پرورد بیاموز از نگه غارتگری ها حضرت علامه محمد…
پسر را گفت پیری خرقه بازی
پسر را گفت پیری خرقه بازی ترا این نکته باید حرز جان کرد به نمرودان این دورشنا باش ز فیض شان براهیمی توان کرد حضرت…
تو میگوئی که دل از خاک و خون است
تو میگوئی که دل از خاک و خون است گرفتار طلسم کاف و نون است دل ما گرچه اندر سینهٔ ماست ولیکن از جهان ما…
جهانی تیره تر با آفتابی
جهانی تیره تر با آفتابی صواب او سراپا نا صوابی ندانم تا کجا ویرانه ئی را دهی از خون آدم رنگ و آبی حضرت علامه…
چه شور است این که در آب و گل افتاد
چه شور است این که در آب و گل افتاد ز یک دل عشق را صد مشکل افتاد قرار یک نفس بر من حرام است…
چو موج از بحر خود بالیده ام من
چو موج از بحر خود بالیده ام من بخود مثل گهر پیچیده ام من از آن نمرود با من سر گران است به تعمیر حرم…
خودی دادم ز خود نامحرمی را
خودی دادم ز خود نامحرمی را گشادم در گل او زمزمی را بده آن نالهء گرمی که از وی بسوزم جز غم دین هر غمی…
درین بتخانه دل با کس نبستم
درین بتخانه دل با کس نبستم ولیکن از مقام خود گسستم ز من امروز میخواهد سجودی خداوندی که دی او را شکستم حضرت علامه محمد…
دل دریا سکون بیگانه از تست
دل دریا سکون بیگانه از تست به جیبش گوهر یکدانه از تست تو ای موج اضطراب خود نگهدار که دریا را متاع خانه از تست…
ز بحر خود بجوی من گهر ده
ز بحر خود بجوی من گهر ده متاع من بکوه و دشت و در ده دلم نگشود از آن طوفان که دادی مرا شوری ز…
زبان ما غریبان از نگاهیست
زبان ما غریبان از نگاهیست حدیث دردمندان اشک و آهیست گشادم چشم و بر بستم لب خویش سخن اندر طریق ما گناهیست حضرت علامه محمد…
شب هندی غلامان را سحر نیست
شب هندی غلامان را سحر نیست به این خاک آفتابی را گذر نیست بما کن گوشه چشمی که در شرق مسلمانی ز ما بیچاره تر…
غم راهی نشاط آمیزتر کن
غم راهی نشاط آمیزتر کن فغانش را جنون انگیزتر کن بگیر ای ساربان راه درازی مرا سوز جدائی تیز تر کن حضرت علامه محمد اقبال…
کف خاکی که دارم از در اوست
کف خاکی که دارم از در اوست گل و ریحانم از ابر تر اوست نه «من» را می شناسم من نه او را ولی دانم…
مپرس از کاروان جلوه مستان
مپرس از کاروان جلوه مستان ز اسباب جهان برکنده دستان بجان شان ز آواز جرس شور چو از موج نسیمی در نیستان حضرت علامه محمد…
مسلمان بنده مولا صفات است
مسلمان بنده مولا صفات است دل او سری از اسرار ذات است جمالش جز به نور حق نه بینی که اصلش در ضمیر کائنات است…
مقام شوق بی صدق و یقین نیست
مقام شوق بی صدق و یقین نیست یقین بی صحبت روح الامین نیست گر از صدق و یقین داری نصیبی قدم بیباک نه کس در…
نپنداری که مرغ صبح خوانم
نپنداری که مرغ صبح خوانم بجزه و فغان چیزی ندانم مده از دست دامانم که یابی کلید باغ را درشیانم حضرت علامه محمد اقبال رح
نگرید مرد از رنج و غم و درد
نگرید مرد از رنج و غم و درد ز دوران کم نشیند بر دلش گرد قیاس او را مکن از گریه خویش که هست از…
نوا از سینه مرغ چمن برد
نوا از سینه مرغ چمن برد ز خون لالهن سوز کهن برد به این مکتب ، به این دانش چه نازی که نان در کف…
تمیز خار و گل سے آشکارا
تمیز خار و گل سے آشکارا تمیز خار و گل سے آشکارا نسیم صبح کی روشن ضمیری حفاظت پھول کی ممکن نہیں ہے اگر کانٹے…
سر اکبر حیدری، صدر اعظم
سر اکبر حیدری، صدر اعظم حیدر آباد دکن کے نام تھا یہ اللہ کا فرماں کہ شکوہ پرویز دو قلندر کو کہ ہیں اس میں…
نکل کر خانقاہوں سے ادا
نکل کر خانقاہوں سے ادا کر رسم شبیری نکل کر خانقاہوں سے ادا کر رسم شبیری کہ فقر خانقاہی ہے فقط اندوہ و دلگیری ترے…
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟ سرود او به آهنگ عرب نیست زند آن نغمه کز سیرابی او خنک دل در بیابانی توان زیست حضرت علامه…
بده دستی ز پا افتادگان را
بده دستی ز پا افتادگان را به غیرالله دل نادادگان را از آن آتش که جان من بر افروخت نصیبی ده مسلمان زادگان را حضرت…
بگیر از ساغرشن لاله رنگی
بگیر از ساغرشن لاله رنگی که تاثیرش دهد لعلی به سنگی غزالی را دل شیری ببخشد بشوید داغ از پشت پلنگی حضرت علامه محمد اقبال…
به راغان لاله رست از نو بهاران
به راغان لاله رست از نو بهاران به صحرا خیمه گستردند یاران مرا تنها نشستن خوشتر آید کنار آب جوی کوهساران حضرت علامه محمد اقبال…
بهرحالی که بودم خوش سرودم
بهرحالی که بودم خوش سرودم نقاب از روی هر معنی گشودم مپرس از اضطراب من که با دوست دمی بودم دمی دیگر نبودم حضرت علامه…
تب و تابی که باشد جاودانه
تب و تابی که باشد جاودانه سمند زندگی را تازیانه به فرزندان بیاموز این تب و تاب کتاب و مکتب افسون و فسانه حضرت علامه…
تو هم بگذارن صورت نگاری
تو هم بگذارن صورت نگاری مجو غیر از ضمیر خویش یاری بباغ ما بروردی پر و بال مسلمان را بده سوزی که داری حضرت علامه…
جوانان را بدموز است این عصر
جوانان را بدموز است این عصر شب ابلیس را روز است این عصر بدامانش مثال شعله پیچم که بی نور است و بی سوز است…
چه شیطانی خرامش واژگونی
چه شیطانی خرامش واژگونی کند چشم ترا کور از فسونی من او را مرده شیطانی شمارم که گیرد چون تو نخچیر زبونی حضرت علامه محمد…
حرم جز قبله قلب و نظر نیست
حرم جز قبله قلب و نظر نیست طواف او طواف بام و در نیست میان ما و بیت الله رمزیست که جبریل امین را هم…
خوشا روزی که خود را باز گیری
خوشا روزی که خود را باز گیری همین فقر است کو بخشد امیری حیات جاودان اندر یقین است ره تخمین و ظن گیری بمیری حضرت…
درین وادی زمانی جاودانی
درین وادی زمانی جاودانی زخاکش بی صور روید معانی حکیمان با کلیمان دوش بردوش که اینجا کس نگوید «لن ترانی» حضرت علامه محمد اقبال رح
دل ما از کنار ما رمیده
دل ما از کنار ما رمیده به صورت مانده و معنی ندیده ز ما آن رانده درگاه خوشتر حق او را دیده و ما را…
ز افرنگی صنم بیگانه تو شو
ز افرنگی صنم بیگانه تو شو که پیمانش نمی ارزد بیک جو نگاهی وام کن از چشم فاروق قدم بیباک نه در عالم نو حضرت…
زمانه کار او را میبرد پیش
زمانه کار او را میبرد پیش که مرد خود نگهدار است درویش همین فقر است و سلطانی که دل را نگه داری چو دریا گوهر…
شریک درد و سوز لاله بودم
شریک درد و سوز لاله بودم ضمیر زندگی را وا نمودم ندانم با که گفتم نکتهء شوق که تنها بودم و تنها سرودم حضرت علامه…
فرنگی را دلی زیر نگین نیست
فرنگی را دلی زیر نگین نیست متاع او همه ملک است دین نیست خداوندی که در طوف حریمش صد ابلیس است و یک روح الامین…
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟ غلام خوشگل و زرین کمر چیست؟ چو یزدان از دو گیتی بی نیازند دگر سرمایهٔ اهل هنر…
متاع من دل درد آشنای است
متاع من دل درد آشنای است نصیب من فغان نارسای است بخاک مرقد من لاله خوشتر که هم خاموش و هم خونین نوای است حضرت…
مسلمان تا بساحل آرمید است
مسلمان تا بساحل آرمید است خجل از بحر و از خود نا امید است جز این مرد فقیری دردمندی جراحتهای پنهانش که دید است حضرت…