ارمغان حجاز
خود آگاہی نے سکھلا دی ہے
خود آگاہی نے سکھلا دی ہے جس کو تن فراموشی خود آگاہی نے سکھلا دی ہے جس کو تن فراموشی حرام آئی ہے اس مرد…
ترے دریا میں طوفاں کیوں
ترے دریا میں طوفاں کیوں نہیں ہے ترے دریا میں طوفاں کیوں نہیں ہے خودی تیری مسلماں کیوں نہیں ہے عبث ہے شکوۂ تقدیر یزداں…
معزول شہنشاہ
معزول شہنشاہ ہو مبارک اس شہنشاہ نکو فرجام کو جس کی قربانی سے اسرار ملوکیت ہیں فاش ‘شاہ’ ہے برطانوی مندر میں اک مٹی کا…
اگر می آید آن دانای رازی
اگر می آید آن دانای رازی بده او را نوای دل گدازی ضمیر امتان را می کند پاک کلیمی یا حکیمی نی نوازی حضرت علامه…
بدست می کشان خالی ایاغ است
بدست می کشان خالی ایاغ است که ساقی را به بزم من فراغ است نگه دارم درون سینه آهی که اصل او ز دود آن…
بکوی تو گداز یک نوا بس
بکوی تو گداز یک نوا بس مرا این ابتدا این انتها بس خراب جرأت آن رند پاکم خدا را گفت ما را مصطفی بس حضرت…
به بند صوفی و ملا اسیری
به بند صوفی و ملا اسیری حیات از حکمت قرآن نگیری بهیاتش ترا کاری جز این نیست که از «یسن» اوسان بمیری حضرت علامه محمد…
بهشتی بهر پاکان حرم هست
بهشتی بهر پاکان حرم هست بهشتی بهر ارباب همم هست بگو هندی مسلمان را که خوش باش بهشتی فی سبیل الله هم هست حضرت علامه…
بیا ساقی نقاب از رخ برافکن
بیا ساقی نقاب از رخ برافکن چکید از چشم من خون دل من به آن لحنی که نه شرقی نه غربی است نوائی از مقام…
تو سلطان حجازی من فقیرم
تو سلطان حجازی من فقیرم ولی در کشور معنی امیرم جهانی کو ز تخم «لااله» رست بیا بنگر به آغوش ضمیرم حضرت علامه محمد اقبال…
جهانگیری بخاک ما سرشتند
جهانگیری بخاک ما سرشتند امامت در جبین ما نوشتند درون خویش بنگرن جهان را که تخمش در دل فاروق کشتند حضرت علامه محمد اقبال رح
چه خوش صحرا که شامش صبح خند است
چه خوش صحرا که شامش صبح خند است شبش کوتاه و روز او بلند است قدم ای راهرو آهسته تر نه چو ما هر ذره…
چو رومی در حرم دادم اذان من
چو رومی در حرم دادم اذان من ازو آموختم اسرار جان من به دور فتنهٔ عصر کهن ، او به دور فتنهٔ عصر روان من…
خنک مردان که سحر او شکستند
خنک مردان که سحر او شکستند به پیمان فرنگی دل نبستند مشو نومید و با خودشنا باش که مردان پیش ازین بودند و هستند حضرت…
درین عالم بهشت خرمی هست
درین عالم بهشت خرمی هست بشاخ او ز اشک من نمی هست نصیب او هنوز آن های و هو نیست که او در انتظار آدمی…
دل تو داغ پنهانی ندارد
دل تو داغ پنهانی ندارد تب و تاب مسلمانی ندارد خیابان خودی را داده ئی آب از آن دریا که طوفانی ندارد حضرت علامه محمد…
رخم از درد پنهان زعفرانی
رخم از درد پنهان زعفرانی تراود خون ز چشم ارغوانی سخن اندر گلوی من گره بست تو احوال مرا ناگفته دانی حضرت علامه محمد اقبال…
ز من گیر این که مردی کور چشمی
ز من گیر این که مردی کور چشمی ز بینای غلط بینی نکو تر ز من گیر این که نادانی نکو کیش ز دانشمند بی…
شب این انجمن آراستم من
شب این انجمن آراستم من چو مه از گردش خود کاستم من حکایت از تغافلهای تو رفت ولیکن از میان برخاستم من حضرت علامه محمد…
غریبم در میان محفل خویش
غریبم در میان محفل خویش تو خود گو با که گویم مشکل خویش از آن ترسم که پنهانم شود فاش غم خود را نگویم با…
کسی کو بر خودی زد «لااله» را
کسی کو بر خودی زد «لااله» را ز خاک مرده رویاند نگه را مده از دست دامان چنین مرد که دیدم در کمندش مهر و…
متاع شیخ اساطیر کهن بود
متاع شیخ اساطیر کهن بود حدیث او همه تخمین و ظن بود هنوز اسلام او زنار دار است حرم چون دیر بود او برهمن بود…
مرا در عصر بی سوز آفریدند
مرا در عصر بی سوز آفریدند بخاکم جان پر شوری دمیدند چو نخ در گردن من زندگانی تو گوئی بر سر دارم کشیدند حضرت علامه…
مسلمانی که در بند فرنگ است
مسلمانی که در بند فرنگ است دلش در دست او آسان نیاید ز سیمائی که سودم بر در غیر سجود بوذر و سلمان نیاید حضرت…
میان امتان والا مقام است
میان امتان والا مقام است کهن امت دو گیتی را امام است نیاساید ز کارفرینش که خواب و خستگی بر وی حرام است حضرت علامه…
نگاهیفرین جان در بدن بین
نگاهیفرین جان در بدن بین بشاخان نادمیده یاسمن بین وگرنه مثل تیری در کمانی هدف را با نگاه تیر زن بین حضرت علامه محمد اقبال…
نه هرکس خود گردهم خود گد از است
نه هرکس خود گردهم خود گد از است نه هرکس مست ناز اندر نیاز است قبای لا اله خونین قبانی است که بربالای نامردان درا…
دگرگوں جہاں ان کے زور
دگرگوں جہاں ان کے زور عمل سے دگرگوں جہاں ان کے زور عمل سے بڑے معرکے زندہ قوموں نے مارے منجم کی تقویم فردا ہے…
دوزخی کی مناجات
دوزخی کی مناجات اس دیر کہن میں ہیں غرض مند پجاری رنجیدہ بتوں سے ہوں تو کرتے ہیں خدا یاد پوجا بھی ہے بے سود،…
مسعود مرحوم
مسعود مرحوم یہ مہر و مہ، یہ ستارے یہ آسمان کبود کسے خبر کہ یہ عالم عدم ہے یا کہ وجود خیال جادہ و منزل…
الایا خیمگی خیمه فروهل
الایا خیمگی خیمه فروهل که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل خرد از راندن محمل فرو ماند زمام خویش دادم در کف دل حضرت علامه…
بده با خاک اون سوز و تابی
بده با خاک اون سوز و تابی که زاید از شب اوفتابی نوان زن که از فیض تو او را دگر بخشند ذوق انقلابی حضرت…
بگو از من به پرویزان این عصر
بگو از من به پرویزان این عصر نه فرهادم که گیرم تیشه در دست ز خاری کو خلد در سینهٔ من دل صد بیستون را…
به ترکانرزوئی تازه دادند
به ترکانرزوئی تازه دادند بنای کار شان دیگر نهادند ولیکن کو مسلمانی که بیند نقاب از روی تقدیری گشادند حضرت علامه محمد اقبال رح
بهن مؤمن خدا کاری ندارد
بهن مؤمن خدا کاری ندارد که در تن جان بیداری ندارد ازن از مکتب یاران گریزم جوانی خود نگهداری ندارد حضرت علامه محمد اقبال رح
پریشانم چو گرد ره گذاری
پریشانم چو گرد ره گذاری که بر دوش هوا گیرد قراری خوشا بختی و خرم روزگاری که بیرونید از من شهسواری حضرت علامه محمد اقبال…
تو می دانی صواب و ناصوابم
تو می دانی صواب و ناصوابم نروید دانه از کشت خرابم نکردی سجده و از دردمندی بخود گیری گناه بی حسابم حضرت علامه محمد اقبال…
جهان مهر و مه زناری اوست
جهان مهر و مه زناری اوست گشاد هر گره از زاری اوست پیامی ده ز من هندوستان را غلام ،زاد از بیداری اوست حضرت علامه…
چه زهرابی که در پیمانه اوست
چه زهرابی که در پیمانه اوست کشد جانرا و تن بیگانه اوست تو بینی حلقهٔ دامی که پیداست نهن دامی که اندر دانهٔ اوست حضرت…
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی بت ما پیرک ژولیده موئی نیابی در بر ما تیره بختان دلی روشن ز نور آرزوئی حضرت علامه…
خلافت بر مقام ما گواهی است
خلافت بر مقام ما گواهی است حرام استنچه بر ما پادشاهی است ملوکیت همه مکر است و نیرنگ خلافت حفظ ناموس الهی است حضرت علامه…
درون ما بجز دود نفس نیست
درون ما بجز دود نفس نیست بجز دست تو ما را دست رس نیست دگر افسانه غم با که گویم؟ که اندر سینه ها غیر…
دل خود را بدست کس ندادم
دل خود را بدست کس ندادم گره از روی کار خود گشادم به غیر الله کردم تکیه یک بار دو صد بار از مقام خود…
ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت
ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت چو کرد از رخت هستی چار سو ریخت بگیر از دست من سازی که تارش ز سوز زخمه چون…
ز من هنگامه ئی وه این جهان را
ز من هنگامه ئی وه این جهان را دگرگون کن زمین و آسمان را ز خاک ما دگر آدم برانگیز بکش این بنده سود و…
شبی پیش خدا بگریستم زار
شبی پیش خدا بگریستم زار مسلمانان چرا زارند و خوارند ندا آمد ، نمیدانی که این قوم دلی دارند و محبوبی ندارند حضرت علامه محمد…
غلامم جز رضای تو نجویم
غلامم جز رضای تو نجویم جز آن راهی که فرمودی نپویم ولیکن گر به این نادان بگوئی خری را اسب تازی گو نگویم حضرت علامه…
کسی کو فاش دید اسرار جانرا
کسی کو فاش دید اسرار جانرا نبیند جز به چشم خود جهان را نوائیفرین در سینه خویش بهاری میتوان کردن خزان را حضرت علامه محمد…
مبارکباد کنن پاک جان را
مبارکباد کنن پاک جان را که زایدن امیر کاروان را زغوش چنین فرخنده مادر خجالت می دهم حور جنان را حضرت علامه محمد اقبال رح
مسلمان آن فقیر کج کلاهی
مسلمان آن فقیر کج کلاهی رمید از سینه او سوز آهی دلش نالد چرا نالد نداند نگاهی یارسول الله نگاهی حضرت علامه محمد اقبال رح