تو را من دوست میدارم تو را ای درد بیدارم

تو را من دوست میدارم تو را ای درد بیدارم
تو را ای خوشترین روداد به روزگاران ادبارم
تو ای سرچشمه احساس گرم و سرد اشعارم
تو را ای مستمر نقش تمام قلب افگارم
تو را در تار و پودم چون تنیده تا ابد دارم

تو را من دوست میدارم تو را ای مهد سرمستی
تو ای معنی سعادت ها تو ای معنی این هستی
به شعرم تا ابد نقشت به قلبم تا ابد هستی
قسم بر لحظه های که به دستم از تو بود دستی
تو را من دوست میدارم تو را من دوست میدارم

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد عزیز من
ازین بی تابی و دست گریبان ریزریز من
مگر سر میکشد امشب دل از خود گریز من
به سوی تو عزیز من به تو ای دل ستیز من
تبسم های شیرینت چه یاد شاد و غمبارم

سراپا ام تو را خواهد ازین شورم چنان سرشار
چنان از دیده بر دربم سر شب تا سحر بیدار
چنان از قلب پر چنگم چنان از دوری ها بیزار
چنان سر تا به پا دارم امید لحظه ای دیدار
قناری ها سرود صبح که میخوانند…..بیدارم

سحر در بند خاموشی و من هم بال و پر دارم
من و این شوق پروازم که هر لحظه به سر دارم
قفس بشکسته ام هشدار بدان عزم سفر دارم
خدا را بس نمی خواهم دگر این چشم تر…دارم
تو را من دوست میدارم ولی زین عشق بیزارم

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *