در توحید باریتعالی گوید

در توحید باریتعالی گوید
ای که بر اسرار تو دانا کمند

کی رسد از عقل کس آنجا کمند

کیست درین مرحله تا آخرت

رهبر اول شده یا آخرت

چون همه ز اندیشه خود واپسند

کی بود اندیشه‌ات از ما پسند

کی کند ادراک تو حاصل خرد

فهم کی این عشوه باطل خرد

در کف داود تو جان جبه چیست

علم تو داند که در آن جبه چیست

لطف تو بخشنده تخت از نواخت

یوسف جان رایت بخت از نو آخت

یافته از لطف تو جنت نعم

قهر تو لا گفته و رحمت نعم

بخشش تو نعمت و گنج روان

رنجش تو علت و رنج روان

تا شدی از بنده دین رنج‌کاه

یافته صد راحت ازین رنجگاه

گلبن تن را دهی از جان نوا

بلبل دل را رسد از آن نوا

نغمه شوقت دل عشاق راست

آمد از آن نغمه عشاق راست

بنده بی‌عشق تو مرد ار زنست

بهتر از آن بی‌غم و درد ارزنست

در مکش از کرده بد روز ما

شب مکن از هیبت خود روز ما

اهلی شیرازی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *