چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد

چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد

نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد

سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری

به تن هر قطره خونم بسکه بی تابانه می سوزد

دمی بی شغل عشقت نیست دل در سینه می دانم

که این کودک زآتش بازی آخر خانه می سوزد

شبی کز گرم خونیهای مینا چهره افروزی

ز عکست می چو داغ لاله در پیمانه می سوزد

زشمع جلوه اش بزم که روشن گشته است امشب

که بر بی تابیم جویا دل پروانه می سوزد

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *