بی تو ای مونس جان تخت سلیمان چه کنم

بی تو ای مونس جان تخت سلیمان چه کنم
عمر خضر ار بودم حشمت خاقان چه کنم
با تو در دوزخ سوزان بتوان زیست مدام
بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم
گرچه ابر کرم از چشمه حیوان بارد
بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان چه کنم
نیست بر لوح بصر غیر خط زنگاری
چون نبینم رخ تو یوسف کنعان چه کنم
روز شب کردم و شب روز نیامد یارم
عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم
هر کسی کشته خود می‌درود آخر کار
هستم از فعل بد خویش پشیمان چه کنم
عایشه درد تو بگذشته ز قانون شفا
چون علاجی نبود سعی به درمان چه کنم
عایشه درانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *