از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر

از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر
باری شود آبش به لب جوی برابر
آن کیست که در عشق تو چون درّ سرشکم
دعویّ یتیمی کند و بگذرد از زر
گر سر برود در سر زلف تو زیان نیست
سودای سر زلف تو سودی ست سراسر
در حُسن غلام خط و خالت دو سیاهند
نام و لقب هر دو شده سنبل و عنبر
از رهگذر سینهٔ مجروح خیالی
جز ناوک خونریز تو کس نیست به خون تر
خیالی بخارایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *