در صفحۀ سیاه و سفیدی که چیده اند

در صفحۀ سیاه و سفیدی که چیده اند
ما را برای کشتن هم آفریده اند

بیدار می شوند که بازی دهندمان
نه… پا گذاشتیم به خوابی که دیده اند

ما هم چنان به مقصد هم راه می رویم
جز این رسیده اند مگر، تا رسیده اند؟

پاهایمان چه منظره هایی چشیده است
چشمانمان چه فاصله ای را دویده اند

من در گریز از تو همان قدر ناگزیر
ما را به هم تنیده و از هم بریده اند

تا وقت مرگ گر چه نخواهیم با همیم
دور من و تو حلقۀ آتش کشیده اند

اصرار می کنیم به رفتن ولی چه سود
باید چه کرد با پر و بالی که چیده اند؟

مهدی فرجی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *