روزِ نخست، شعرِ تَرَم را گذاشتم..

روزِ نخست، شعرِ تَرَم را گذاشتم..
چیزی نداشتم، هنرم را گذاشتم!
‌‌
چیزی نداشتم ولی آن‌روز، دوستان
سرمایه خواستند، سَرَم را گذاشتم!

از درد و داغ، تا سخنی رفت بینِ ما
گفتی: شریک؟! من جگرم را گذاشتم!

بارِ گران به گُرده‌ی یاران روا نبود،
مردانه آمدم کمرم را گذاشتم!

غیر از شرف نداشتم و با کمالِ میل،
میراثِ مانده از پدرم را گذاشتم!

اکنون زِ راهِ پیش دریغت مباد، من
پُل‌های امنِ پشتِ سَرَم را گذاشتم!

قدرِ مرا بدان که جُز این‌ها که گفتمت
فردایِ روشنِ پسرم را گذاشتم…

حسین جنتی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *