وطندوستی

وطندوستي
وطند وستي احساسي است که به طور فطری وذاتی در نهاد هر انسانی وجود دارد. ما همان گونه كه در آغوش مادر احساس آرامش مینماییم، در دامن پاك سرزمين خويش نيز میتوانيم عین احساس را داشته باشیم. ما در هوای وطن نفس میکشیم، از آب و خاک آن بهره ور میگردیم و به كسب علم و دانش میپردازيم. وطن، منبع خاطرات ما و مرجع آرزوهاي ما است.

وطن هویت ما را مشخص میکند و باعث عزت و كرامت ما میشود. كسي كه وطن ندارد، خوار و ذليل میگردد و در چشم ديگران محترم شمرده نمیشود. از اين جهت است كه هر كس وطن خود را دوست دارد. ما هم وطن خويش را از دل و جان دوست میداريم.

پيغمبر بزرگوار اسالم حضرت محمد ص هموطن خود را دوست میداشتند. زماني كه كفار عرصة زندهگی را در مكه براي آن حضرت تنگ كردند و ايشان مجبور به ترك آن ديار و هجرت به مدينة منوره گرديدند، حين خروج از مكة مكرمه، رو به آن شهر نموده، بادل پر از حسرت چنين گفتند: قسم به خدا كه تو محبوبترين سرزمينهای روي زمين هستي و اگر قومت مرا اخراج نمیكردند هرگز ترا ترك نمیگفتم و به جاي ديگري نمیرفتم.

عبدالعلي مستغني رح شاعر برجسته و خوش قريحه که جزء مفاخر ملي و فرهنگي كشور ما به حساب ميرود، در اشعار بديع و لطيف خود بهترين عواطف رقيق يك انسان شيفتة وطن را به نمايش گذاشته است. بياييد با خواندن اشعار دلكش مستغني عواطف وطندوستانة خود را صيقل بدهيم.

ني از گل و ني از چمن ســــرايم
ني از سنبل و ني از سمن ســـرايم
هـر گـــــاه كــه من سخن سرايم
اوصــــاف تـو اي وطـــن! سرايم
اي هســـتي و اي وجـــودم از تو!
اي رشتـــۀ تــار و پـــودم از تــو!
اي بـاغ و بهــــار و اي بـهـشتـــم!
اي روز نـخـست ســــــر نوشــتم!
مهــــر تو به جان و دل ســـرشتم
تخــــــم عشقت به سينــــه كشتم
چشــــــمم اول رخ تو ديــــــده
گــوشـــــم سخــــن ترا شنيــده
آن كـس كـه نخواهـــد آبرويت
آن دل كــــه نـدارد آرزويـــــت
آن سركه نگشت خاك كـــويت
آن چشم كــــه نيست محو رويت
با محنــت و غــــم قريب بــــادا!
از عيـــش تو بي نصيـــب بــــادا!
بـدخـواهـت اگــــر نماید آهنگ
سازيم جهــــان به ديده اش تنگ
كوبيم ســـــرش چو مار بر سنگ
ســازيم زمـين ز خـــون او، رنگ
با راحت و خواب و خور نسـازيم
تـا از وطـنش بـدر نـســــازيــــم
عبدالعلي مستغني

شرح ابیات
شاعر، در دوبیت اول و دوم، میگوید: زمانی که من به عنوان یک شاعر باشعور بخواهم شعری بسرایم، اولین چیزی که در ذهنم برای این منظور، خطور میکند، وطنم میباشد.

از این جهت من در اوصاف چمن و گلهای گوناگون؛ مانند: سنبل و سمن و غیره شعر نخواهم سرود؛ بلکه در ستایش و بیان خوبیهای وطنم خواهم سرود. هدف شاعر این است که وطن نزد من از هر چمن زیبا و از هر گل زیبا، زیبا تر و قشنگتر است. شاعر، پس از آن وطن را مخاطب قرار داده میافزاید که: وجود و هستی من و تار و پود زندهگی من از تست؛ یعنی خداوند متعال مرا در دامان تو آفرید و ترا وسیلۀ زندهگی و بالندهگی من قرار داد.

در بیتهای چهارم، پنجم و ششم، شاعر، وطن را به باغ و بهار و بوستان تشبیه کرده، خاطرنشان میسازد که خداوند مهربان در روز اول، سرنوشت مرا چنین نوشته بود که در دامن تو به دنیا بیایم؛ از این جهت من عشق ترا در اعماق جان و دل خود، پرورانده ام و بذر محبت جوشان ترا در سینه ام کاشته ام؛ زیرا اولین بار پس از والدت که چشمم را گشودم، رخ ترا دیدم و نخستین بار که گوشم به فعالیت آغاز کرد، صدای)آبشارها و پرنده های( ترا شنیدم.

در بیتهای هفتم، هشتم و نهم، شاعر دست دعا بلند کرده، میگوید: هرکس که آبروی ترا نخواهد و هرکس که در قلمرو تو به عنوان یک هموطن زندهگی میکند؛ ولی در آرزوی رفعت و بلندی تو نیست و سر خود را فدای آزادی و آبادیت نمیکند و چشمش در برابر زیبایی هایت خیره نمیشود، قرین غم و محنت شده، از زندهگی در آغوشت محروم گردد.

در بیتهای دهم، یازدهم و دوازدهم، شاعر به عنوان یک انسان آزاده و میهن دوست، به دشمنان وطن، هشدار میدهد و در خطاب به وطن میگوید: اگر دشمن بدخواهی، قصد حمله به خاک ترا نماید، ما چنان در برابرش ایستادهگی میکنیم تا مغلوبش کنیم و جهان را در نظرش تنگ و تاریک سازیم، ما سرش را همچون مار در سنگ میکوبیم و زمین را از خونش رنگین و سرخ میسازیم.

بلی، ما تا آن دشمن بدخواه، تجاوزگر و کینه توز را از خاک وطن بیرون نکنیم و دور نرانیم، هرگز آرام نخواهیم نشست و خواب و خوراک را بر خود حرام خواهیم کرد.

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *