برداشته‌ام کودکِ سرماخورِ خود را

برداشته‌ام کودکِ سرماخورِ خود را
بر روی خیابان زده‌ام چادُرِ خود را

این شهر هرات است که دستان طبیعت
بر پوستش انداخته گاز امبُرِ خود را

من پای ندارم بروم خارج از این شهر
حتی بزند بر سرِ من آجُرِ خود را

شاید که قرار است که با زلزله قدری
خالی بکند آن دلِ از غم پُرِ خود را

دور است که از سینهٔ او درد شود دور
این گاوصفت یافته‌است آخورِ خود را

با شعر نوشتن نشود درد دوا، لیک
پنهان نتوانند صدف‌ها دُرِ خود را

اکرام بسیم

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *