صلح کل‌

صلح کل‌

موسی به دین خویش‌، عیسی به دین خویش‌
ماییم و صلح کل در سرزمین خویش‌

همسایگان خوب‌! قربان دستتان‌
ما را رها کنید با مهر و کین خویش‌

ما با همین خوشیم‌، گیرم که جملگی‌
داریم دست کج در آستین خویش‌

ای دوست‌! عیب من چندان بزرگ نیست‌
آن‌قدرها مبین در ذرّه‌بین خویش‌

دیگر چه لازم است با خنجرش زنی‌
هر کس که ترش کرد سویت جبین خویش‌

خواهی علف بکار، خواهی طلا بیاب‌
وقتی نشسته‌ای روی زمین خویش‌

این غزل را در آغاز دورۀ نوین تاریخ افغانستان نوشته بودم، تاریخِ بعد از حکومت طالبان. اکنون بعد از قریب به ۱۷ سال از این شعر، حس می‌کنم که این «صلح کل» بیش از پیش ضروری است.

محمد کاظم کاظمی
فروردین ۱۳۸۱

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *