‍ ای آدمک کوکی! ای کوکیِ سرگردان!

‍ ای آدمک کوکی! ای کوکیِ سرگردان!
من مانده به تو خیره، تو مانده به من حیران
ای منتظرش یک عمر با قهوه‌ی یخ‌کرده
هر روز تو و کافه هر روز تو و فنجان
در آخر این دنیا، ای آدمک تنها!
با یک چمدان از حرف یک سینه پر از باران
بوسید و رهایت کرد یک روز بد و بی‌روح
آن روز که فهمیدی آزادی و در زندان
او جن و تو بسم الله چون سایه به دنبالش
او وسعت خورشید و تو وسعت یخ‌بندان
برخیز برو دیگر او باز نخواهد گشت
او راهی گلخانه تو راهی قبرستان
امروز به دارت زد با حلقه‌ی در دستش
تو دورخودت گشتی آه ای صدف غلتان

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *