از خداحافظی

از خداحافظی
دگر پایان راه توست اینجا
بکش کفش قشنگت را مترسک
همان کفشی که مال دیگران بود
نقاب رنگ رنگت را مترسک!
برای هرکه آمد رقص کردی
دلت صد تکه شد، هی زیر و رو شد
کنار گریه‌های هر شب تو
چه ساده آسمان بی‌آبرو شد
دل دریا شکست از بس که موجش
نشد هم‌پای فریاد بلندت
تمام استخوانت درد می‌کرد
خزان شد پاتوق موی کمندت
کسی دیوانه‌گی‌ات را نفهمید
کسی حتی به اشک تو نخندید
شکوهت ناگهان از کوه افتاد
غرور شاخه‌ی خشکی نجنبید
اگرچه دختر افسانه‌هایی
کسی شهزاده‌ی تو نیست هرگز
دلت صد تکه شد یک از هزاران
کسی دل‌داده‌ی تو نیست هرگز
دگر این ایستگاه آخر توست
خزان موی سپید مادر توست
به جز مرگ و سفر دیگر چه داری؟
چه خوابی در هوای بستر توست
تو ای مرگ عزیز و مهربانم
بمان تا آخرش با تو بمانم
تویی آن شعر خوبی که نخواندم
و یک عمر است می‌خواهم بخوانم

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *