پنجه در پنجهٔ خود زور نباید بزنم
به خودم وصلهٔ ناجور نباید بزنم
با همین روز و شب تازه بگیرم عادت
حرف از تیرگی گور نباید بزنم
خاطراتم همهاش آتش و نیش و زهر است
دست در خانهٔ زنبور نباید بزنم
سرخوشانه به ترنم بنشینم، با بغض –
به گلویم گرهِ کور نباید بزنم
شاد باشم به دو-سه نغمهٔ قند قطغن
زخمهٔ تلخ به تنبور نباید بزنم!
شاد باشم که تنور است غم بیوطنی
دست و پا در دل تندور* نباید بزنم
در جهانی که شده خانهٔ خونآشامان
خون به جز از رگ انگور نباید بزنم!
سهراب سیرت