گم کرده ام خود را نمیفهمم کجا هستم
هر لحظه با صد استرس در انتظار تو
در لابلای کوچه های تنگ و بن بستم
چون آب، در پژمرده باغ عشق و احساسم
خوش آمدی با زندگانی دادی پیوستم
طبع مرا با خنده هایت کرده ای معتاد
در جمع و تنهایی به خود میخندم و مستم
لطفا به دیدن وعده کردی پای قولت باش
هستم به آن پیمان هایی با تو می بستم
محمد خردمند