‍ تو در جان منِ ديوانه‌ی، ديوانه جان من!

‍ تو در جان منِ ديوانه‌ی، ديوانه جان من!
که می‌خواني و می‌خندی و می‌رقصی میان من
خوشم‌از ارتفاع چشم‌های تو نمی‌افتم
خوشی که جای تنها داری در قلب کلان من
نباشی هم خیالات وجودِ واژه ساز تو
شبیه شعر می‌آید سراپا از دهان من
چه خورشیدانه میخندی، چه مهتابانه معصومی
تو ناتکرار و نا پیدا بمان در آسمان من!
گل مغرور قلبم قربتی دارد قناری را
اگر دل می‌ربایی قهرمان نغمه خوان من
“دلم ترسيده … قصد بردن جفت مرا” نه؛ نه
كمي مثبت بحرف اي شورِ شيرينِ بيان من!
بچرخان دفتری از خاطرات بی تو بودن را
کجا خواننده کیفی دارد از این داستان من
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *