غم های دوریت دگر از دل به در شود
حیف است بعد از این همه دلتنگ تو شدن
عشقت میانِ این دلِ تنگم هدر شود
از سنگ و تیشه و غم شیرین شکستنم
دیوار بیستون مگر آخر خبر شود
دانم برای لحظه ی آغوش عشق تو
روزی تمام هستی من بال و پر شود
شب ها , در آستانه ی احساس حل شدن
این شمع تن در آتشِ دستت سحر شود
تا دل به دست عقل ، خود ش را سپرد و رفت
یوسف برای عشق زلیخا خطر شود
شاید که خاکِ ساحلِ آغوش عاقبت
با موج بوسه های تو زیر و زبر شود
شگوفه باختری