با هر نفس به سینه چو دردند لحظه ها
گویی که خواب ها همه یکباره رفته اند
با چشم های من به نبردند لحظه ها
پاییز بود فصلِ خدا حافظیِّ ما
دیدی که برگ برگ چه زردند لحظه ها ؟
بعد از شکستن تو در اندیشه ی نگاه
در ذهن آینه همه گردند لحظه ها
بعد از تو لحظه ها پیِ اندوه می روند
با جسم و جانِ خسته چه کردند لحظه ها
شگوفه باختری