من لحظه لحظه ها را با درد می کشیدم

من لحظه لحظه ها را با درد می کشیدم
بر صفحه ی نگاهم شبگرد می کشیدم
پاییز بود و یک یک تا برگ و بار می ریخت
من نقشِ خنده ها را هی زرد می کشیدم
در چشمِ انتظارم از لطف خاک پاشید
من مکر و فتنه ها را چون گرد می کشیدم
گفتم مرو بمان که میمیرم از فراقت
نشنید و من عذاب از این طرد می کشیدم
او بحر بود و من هم آن ساحلی که هر دم ….
هر درد رفتن اش را خونسرد می کشیدم
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *