طلوع راز

طلوع راز
تو دمیدی به تن من که چنین مست بهارم؟
مزن آتش به قرارم مزن آتش به قرارم
نه دل از عشق تو خالی، نه تن از جور تو حالی
تو چه خوابی چه خیالی که ز تو زمزمه سارم
تو مرا رویش نازی، تو طلوع شب رازی
تو مرا گر ننوازی به چه کارم به چه کارم؟
تو بلندای صدایی، پاکیی نبض دعایی
تو پر از وسوسه هایی که چو باران ز تو بارم
نه به بندم نه رهایم، نه سکوتم نه صدایم
نه زمین است سرایم نه به عرش است دیارم
حمیرا نکهت دستگیرزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *