خود را همی به نقش طرازی علم کنم

خود را همی به نقش طرازی علم کنم
تا با تو خوش نشینم و نظاره هم کنم
خواهی فراغ خویش بیفزای بر ستم
تا در عوض همان قدر از شکوه کم کنم
قاتل بهانه جوی و دعا بی اثر بیا
کز گریه آبگیری تیغ ستم کنم
طفل ست و تندخوی ببینم چه می کند؟
رامم ولی به عربده دانسته رم کنم
گردون وبال گردن من ساخت مدتی ست
کو دست تا به گردن دلدار خم کنم؟
یارب به شهوت و غضبم اختیار بخش
چندان که دفع لذت و جذب الم کنم
تا دخل من به عشق فزون تر بود ز خرج
خواهم که از تو بیش کشم ناز و کم کنم
غلتد دمم به مشک ز فیض هوای زلف
قانون فن غالیه سایی رقم کنم
خشکست کشت شیوه تحریر رفتگان
سیرابش از نم رگ ابر قلم کنم
غالب به اختیار سیاحت ز من مخواه
کو فتنه ای که سیر بلاد عجم کنم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *