فرقی ست در میانه که بسیار نازکست
دارم دلی ز آبله نازک نهادتر
آهسته پا نهم که سر خار نازکست
از جنبش نسیم فرو ریزدی ز هم
ما را چو برگ گل در و دیوار نازکست
باناله ام ز سنگ دلیهای خود مناز
غافل قماش طاقت کهسار نازکست
زحمت کشید و آن مژه برگشت همچنان
ما سخت جان و لذت آزار نازکست
رسواییی مباد خودآرایی ترا
گل پر مزن که گوشه دستار نازکست
ترسم تپش ز بند برون افگند مرا
تاب کمند کاکل خمدار نازکست
از جلوه ناگداختن و رو نساختن
آیینه را ببین که چه مقدار نازکست
می رنجد از تحمل ما بر جفای خویش
هان شکوه ای که خاطر دلدار نازکست
از ناتوانی جگر و معده باک نیست
غالب دل و دماغ تو بسیار نازکست